۱۳۹۲ بهمن ۵, شنبه

هادی خرسندی - جای دگر به درد خورد نردبان تان......


جای دگر به درد خورد نردبانِ تان!
هادی خرسندی
ــــــــــــــــــــــــ
تُف بر شما و مرکز آتش نشانِ تان
توی سر شما بخورد نردبانِ تان
گر نردبانِ تان نشده باز، لااقلّ
ای کاش هم که باز نمیشد دهانِ تان
آتش به جان آذر و نسرین شما زدید
با لِک و لِکِ نیروی آتش نشانِ تان
آویخت شصت ساله زن از نرده های داغ
در انتظار مقدم یاری رسانِ تان
حالا دوقورت و نیم شما نیز یاقی است!
ورّاث را خبر بدهید از زیانِ تان!
تا مملکت گذرگه دزدانِ چون شماست
جای دگر به درد خورد نردبانِ تان!
توضیح و عذر و فلسفه و قصه زائد است
ما مردم از بَریم همه، داستانِ تان
بی ارزش است پیش شما، جان مردمان
بی قدرت اند مردم ما در گمانِ تان
اما به روز حادثه، از صدر تا به ذیل
سوراخِ موش میشود امّید جانِ تان
ما دیده ایم و باز ببینیم عنقریب
چسناله های رهبری و رهبرانِ تان
روزی که صبر خلق شود شعله های خشم
آتش نمیدهد به دقایق امانِ تان
باشد صلاحِ تان که به دنبال رهبری
با هم فرو روید تهِ جمکرانِ تان
یا نردبان ز چوب خرافات آورید
کاید برون ز چاه، امام زمانِ تان

۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه

پرويز خزايي: آرشیو هفتگی مطبخ تاریخ. شماره 1

پرويز خزايي: آرشیو هفتگی مطبخ تاریخ. شماره 1
1. یک سری یارو، روی سایتهایشان، باز نوشته اند که چرا رهبران مجاهدین، در بیانیه ها و گفتارهایشان، تقاضای انتقال همه ساکنان را به خارج از عراق نمیکنند و مرتب از حفاظت و امنیت حرف میزنند. طرف فکر میکند که این جمله پیشنهادی او تنها گیر قضیه است. به مجرد اینکه همین جمله را بگویند یو ان و یو اس و ای یو، چندین و چند هواپیما مي فرستند و تمامی آنها را به نیویورک و واشنگتن و لندن می برند.

فکر میکنند که جمله عینا باید همين باشد که او میگوید. اینکه رهبران مجاهدین، از همان لحظه اشغال عراق، چندین و چند آلترناتیو در منطقه و کشورهای دور نزدیک را جار زدند و در تمامی ملاقاتهای رسمی گفته و هر روز هم میگویند، الان هم در تمام سطوح طراز اول جهان-سازمان ملل و مقامات دولت های اَبَر و زیر و زبر، و هزاران پارلمانتر و حقوقدان در جهان و منطقه شبانه روز برای حفاظت و حفظ جان اشرفيان تا پذیرش و باز اسکان آنان فعالیت شبانه روزی بی امان کرده و میکنند..... به زعم اين يارو اینها کار نبوده است و فقط اگر جمله این طرف را الان بگوییم مثل هاتی هوتی کلماتی، تمام کره زمین بسیج میشود...... یارو! ما که میدانیم که هدف از این سایت بازیهای آشپرخانه ای این است که خون ساکنان اشرف و لیبرتی را به گردن خود قربانیان و تشکیلات آنها بیاندازید، تا اگر فردا دوباره حمله شد، سلیمانی و صالح فیاض.... بگویند که این یارو دمش گرم! درست گفت، اینها همه تقصیر رهبرانشان است وخودشان خودشان را به کشتن میدهند. آهای یارو! یک کمی بچرخ و راحت و با صراحت بگو که خودشان خودشان را کشته اند که پاسدار سلیمانی و مشاور خون آشام مالکی- صالح فیاض- و اربابانشان در تهران و بغداد، از شما بیشتر راضی باشند. در منطق تمامی جنبش های جدی تاریخ- نه لفاظی از جای گرم و نرم- وقتی به مبارزه تمام عیار و مسلحانه با یک رژیم خونخوار قیام کردی (مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر به این امر مشروعیت داده است)، از آن زمان تا هرچند سال و دهه طول بکشد، در سنگر هستی و شرایطت شرایط جنگی است. این یاروها فکر میکنند که با تهمت و اتهام به در سنگر نشینان، که در طول تاریخ مبارزه بی امان مقاومت های دیگر ملتها نيز، بسيار كساني مثل آنها در شرایط سخت و محاصره قرار گرفته و به نقطه مرگ و زندگی رسیده اند- اگر هرچی از دهانت بر آمد علیه آنها گفتی، به زنان و مردان رزمنده شان توهین و آنها را قاتل و شکنجه گر و تجاوز گر خطاب کردی- اما در لابلای کار خیانت بارت دو تا فحش هم به رژیم دادی، دیگر کارت تطهیر میشود و تو هم اپوزیسیون مي شوی!. نه يارو اينطور نيست، وقتی با چنین رویکردی و چنین دنائتی به آنها که تمامی هستی شان را برای آزادی میهن و مردمشان سر دست گرفته اند چنین از پشت و از جلو خنجر میزنی، تمام عيار در جبهه طرف مقابلی. حالا هی داد بزن و آنقدر هوار هوار کن تا جانت در بیاید. در این دوران خطیر در همه جا در سنگر-در داخل ایران و عراق و در همه جهان- در مقابل دشمن تا دندان مسلح در مقابل یک مقاومت تمام عیار- اگر این لفاظی ها یک راست کمک به دشمن ضد بشر نیست پس چیست و اگر دادن بهانه براي توجیه كشتار نیست پس چی است؟ برو سایت ایران دید بان و انترلینک گشتاپوی خامنه ای را بخوان تا بفهمی که چقدر با شوق و ذوق حلوا حلوایت میکنند.
مگر نه اینکه در زمان جنگ یکی از برنده ترین اسلحه ها سلاح جنگ روانی، تضعیف روحیه و کمک به توجیه جنایات دشمن است. اگر آن اتهاماتی که به سنگر نشینان میزنی بهترین کمک به توجیه جنایت آن دو دژخیم نیست پس هم نادانی و هم تبهکار! بله هر دو. اگر این دو صفت زیاد است و سرگیجه آور، پس خودت یکی شان را انتخاب کن. باری مگر نه اینکه اشرف و لیبرتی و قیام دانشجویان و کارگران و حتی فعالیت هواداران و ایرانیان شریف و میهن دوست در خیابانهای اروپا و آمریکا و سراسر جهان، ایضاً تظاهرات و اکسیون ها و اعتصاب غذا ها در چندین و چند پایتخت مهم جهان و مقابل سازمان ملل و کاخ سفید و ایضا در زندانهای مخوف کشور، همگی حالت جنگی و بسیج و زد و خورد فیزیکی و روانی و اجتماعی و سیاسی و حقوقی و فرهنگی در یک نبرد تمام عیار شبانه روزی است، پس اگر چنین است که هست، ای یارو! وقتی گناه را به گردن قربانی و تشکیلات و آرمان و عشق و اقبال او به میهن اش، به رهبر مقاومتش، به عزم اراده پولادینش، می اندازی و گزگ بیشتر بدست قاتلین آنها ميدهی پس تو، هم طبق قوانین حرب و زمان جنگ (که در قوانین همه کشورها جاي عمده ای دارد)، و هم بنا به اخلاق و انصاف و افکار عمومی، همان هستی که وقتی به تو عنوانش را میدهند ترش میکنی و فریاد خفت بارت به آسمان بلند میشود.
تازه بعضی از این یاروها عنوان نماینده خانواده های این مبارزان همه چیز سرِ دست گرفته و محاصره و خونین و مالین شده را هم به خودشان داده اند.
مي گويند خمینی یکبار گفته بود که ما عراق را میگیریم، عربستان را میگیریم، کویت را میگیریم، اردن را میگیریم ... و امت در صحنه شعار میداده اند: ماهواره ای خمینی، ستلایتی خمینی، یک خورده اگر بچرخی ترکیه را هم میگیری! حالا ای یارو یه خورده اگر بچرخی اصلا تو نماینده خانواده های اشرف و لیبرتی که هیچ، بلکه نماینده دائمی تمامی خانواده های امیرخیز و بهارستان، نماینده کوچک خان در جنگل محاصره شده، ساکنان محاصره و قتل عام شده امردسر هند و مادرید و ورشو و قرارگاه و کمپ رزمندگان فنلاند هم هستی! بیشتر بچرخ تا نماینده قربانیان شیلی هم بشوی. یک قلپ دیگر قهوه یا چای شیرینت را هم بزن و باز هم بنویس. آخه تو کنشگر و منتقدي هستی، در بیرون این سنگر پرخون و در مقابل دشمن تا بیخ و ریش و دندان مسلح. بنویس! علیه این ”همه چیز سرِ دست گرفتگان“ و ”در محاصره دژخیمان چون کوه استواران!“. اما بدان که هیچ چیز و هیچ قدرتی این رژیم را به زمین نخواهد زد جز آنان که عزم بر فدا و رزم صد برابر و تاپایان کرده اند. به جان نامبارکت این رژیم با هیچ مدل نرم و سبز و صورتی و ارغوانی ای خودش خشک نشده و سقوط نمیکند. باید اینکارجدی و سرنوشت ساز یک روزی بشود که میشود. در زمان شروع انقلاب مردم استعمارزده آمریکا هم سالها پاسداران کت قرمز اعلیحضرت امپراطور بریتانیای کبیر، قتل عام شان کردند و هر تظاهرات مسالمت آمیز آنان را به خون کشیدند، تا اینکه یکروز، یک رزمنده جدی آمریکایی، به نام سروان وبر، طپانچه اش را در آورد و یک تیر شلیک کرد. آنروز نشریات جهان گفتند این تک تیری بود که صدایش به همه جهان رسید. متعاقب آن هسته های مسلحانه تشکیل شد. ابتدا ریز و کوچک که مورد تمسخر یک سری جاخوش کرده و آشپزخانه نشین، مانند شما یاروها، قرار گرفتند، ولی مقاومین و فداکاران با تشکیلات و رهبری و گرای درست زدند و مملکت خود را عاقبت نجات دادند. پس یارو بدان! این رژیم که میلیون ها ايراني را آواره و دربه در و اعدام و از هستی ساقط کرده است، فقط به دست آنان که همه چیز را سر دست بگیرند و بجنگند سقوط خواهد کرد. اگر مجاهدین و نیروهای مردمی در داخل و خارج کشور نتوانند – در حاليكه تو با قدم و قلم نا مبارکت در جهت کند کردن تیزی مبارزه آنان در کنج آشپزخانه ات با لپ تاپی بر زانو جان میکنی- این رژیم ایران سوز را به گور بسپارند، دیگر میماند هر از گاهی یک آگهی تسلیت برای از دنیا رفتن تان در این کشورهای غریب، که دو سه روز بعد هم فراموش میشود. لااقل مجاهد در این راه خطیر و پر خطر از سی و سه سال پیش، مانند همه مقاومین و رزمندگان تاریخ، همه تلاششان را کردند. آنان در طول این دوران سخت و دشوار، درس مبارزه بر علیه فاشیسم ایران سوز دادند، بالاترین بها را تقدیم تاریخ کشورشان کردند، پس از فدای هزاران مبارز در داخل، شورای ملی مقاومت را تشکیل دادند، در همین خارج صدها نفر قربانی دادند. (ده ها نفر مبارز و خلبان بریده از رژیم و از سه دیپلمات پیوسته به مقاومت، دوتن به تیر بسته و بخون نشسته درخیابانهای همین اروپا). آری آنان جهان را در نوردیدند، و ضمن تشکیل ارتش آزادیبخش، در سه قلم، بزرگترین تاثیر را گذاشته و كاري ترين ضربه هاي استراتژیک را به دشمن ملت ایران وارد کردند. اول با امضای طرح صلح که مورد استقبال تمامی جهان قرار گرفت (اسناد و امضاهای بالاترین سطوح سیاسیون و حقوق دانان جهان موجود است)، جنگ ضد میهنی را، پس از گذشت پنج سال از خروج عراق از ایران خاتمه دادند تا خمینی و همدستان جنایتکارش، تحت عنوان تشکیل حکومت اتحاد جماهیر اسلامی در منطقه، یک میلیون دیگر جوان ایرانی را کشته و زخمی نکرده و صد ها شهر و دیار دیگر را به خرابی نکشانند و میلیارد ها دلار دیگر از سرمایه ملت شریف ایران بر باد ندهند. دوم در عملیات مروارید پاسداران را از خاک عراق خارج کردند تا آرزوی خمینی و خلیفه دوم او مبنی بر استقرار فاشیسم دینی دیگری در عراق را به گور بسپارند و برنامه صدور تروریسم و بنیادگرایی در منطقه را، تحت شعار پوشالی فتح قدس از راه کربلا، متلاشی کنند که کردند. و سوم اینکه با کشف سایت های اتمی رژیم، بعد از 18 سال پنهانکاری آخوندهای جاهل و قاتل، بلائی بر سرش آوردند که هنوز هنوز ادامه دارد. بروید ناله های سران رژیم و رنجنامه پاسدار سلامی، معاون فرمانده سپاه اس اس رژیم را خوب گوش کنید که قلم به قلم ضربه های بزرگ استراتژیک مجاهدین به رژیم فاشیستی را به تفصیل بیان میکند. وبولفه (به حضرت عباسِ لری) شما حتی یک درصد آگاهی و شعور رژیم را، که دشمن اصلی خود را خوب میشناسد، ندارید. حالا هی بشین و در آشپرخانه، در لپ تایپت آنقدر بنویس که یک روز پیر و فکسنی و درمانده شده و در اوج امراض دور و نزدیک، نقطه پایانی بر زندگی سراسر پوشال و وادادگي و تسليم طلبي ات گذاشته شود. پایان خود را از همین اکنون به تصور بنشین.
2. آخوندها تمام دار و ندار این ملت شریف و متمدن را به حزب الشیطان و بشار اسد و سپاه بدر و قدس و مالکی و گروه های تروریستی از شاخ آفریقا تا دم آسیا داده و بقیه اش را هم میلیارد میلیارد، همه جناح ها به جیب زده و حدود صد میلیارد یوروی آنرا نیز به حساب خامنه ای ریخته اند و این ملت را به فلاکت و بدبختی و جیب خالی کشانده اند. این را داشته باشید! حالا، به قول قاطبه، یک مبلغ ناچیز بنام یارانه، که دولت قبلی برای دادن رشوه به مردم، برای مثلا ساکت شدنشان، به آنها میداد را میخواهند قطع کنند تا دیگر حلقه درماندگی و افلاس ملت کامل گردد. اکنون دولت شیخ فریدون میگوید از کجا بیاوریم، ما بودجه نداریم که این پول را به مردم بدهیم. باز یک هم ولایتی شریف و مودب و با تمدن من درلرستان، شبی به دام یک گروه دزد و راهزن افتاد. رییس گروه، با لسان برهنه چاقو، از او خواست که تمام پولش را به آنها بدهد. این هم ولایتی مؤدب من هم، با معذرت خواهي و به چشم گویان، کلیه موجودی جیبهای خود را، که هزاران تومان بود، خالی کرد و تقدیم جناب رییس دزدان نمود. بعد رییس به او گفت که برود دنبال کارش. او، چون دیرهنگام شب بود، با ادب گفت: ببخشید قربان الان دیگر اتوبوس نیست که من به خانه بروم و راهم دور است، ممکنه از محل پولهای خودم یک پول تاکسی به من لطف کنید. رئیس دزدان می پرسد" چنی میهای": چقدر میخواهی؟ او میگوید قربان پنجاه تومن. رئیس دزدان با اعتراض میگوید" پنجاه تمه؟ پیل الف خرسه؟ د سرگردنه پیا کردیمه؟ چنی ریداره! (پنجاه تومان؟ مگه پول علف خرس است؟ از سرگردنه پیدا کرده ایم؟. یارو چه روئی دارد!)
3. بی بی مرضيه افخم- سخنگوی وزارتخارجه شیخ فریدون، با دو لایه پارچه رنگارنگ سر و روی و هیکل، که میمانه به ساندویچی که هم در کاغذ و هم در مقوا پیچیده شده – به دولت مصر اعتراض کرده است که چرا به توصیه رژیم خامنه ای مبنی بردعوت به آرامش و حل مسایل از طریق مسالمت آمیز! اقدام نمیکند. لابد منظورش همان روش حل های مسالمت آمیز در سی خرداد شصت و رویایی با تظاهرات دانشجویان ایران و مردم در همه این سالها و کهریزک و قتلهای زنجیره ای و چه و چه است!. این یارو میگوید که مسالمت آمیز باشید و حتما از تجربیات ولایت و طریقه ای که حاج گشتاپو و پاسدار و بسیج در ایران حل و فصل نمودند مثالی هم زده است. میگویند یارو داشت اظهار فضل میکرد و میگفت که تمام اسمهای روسی به اُف ختم میشود و وقتی خواست مثال بزند گفت مثل كاسیگین!
4. و بالاخره در خبرها دیدیم که، در سرمای ده ها درجه زیر صفر امریکا، یک زندانی بیچاره، بعد از ماه ها برنامه و نقشه ریزی، در یکی از همین روزهای سرد، موفق به فرار از زندان شد. اما از بخت بد و به دلیل نداشتن کس و خویشی، داشت در خیابانها فریز میشد. این نگونبخت بعد از مدتی تحمل، ناچار دوان دوان به درب زندان برگشت و زنگ زد و با عرض پوزش تقاضا کرد او را به سلولش برگردانند؟. ازآنجا که هر پدیده ای در جهان عینی و ذهنی شباهتهایی، چه فاحش و چه کاهش، با دیگر پدیده ها پیدا میکند، من به یاد توده اکثریتی ها و حتی پاره ای کسان و هواداران رژیم سابق افتادم که از ایران فرار کردند و به خارج رسیدند. در اینجا به دلیل عدم گرای درست و آرمان درست و تشکیلات درست و رهبری درست و فدای صادقانه- در یخبندان وارفتگی و بی عملی و یا هرزعملی، درجه حرارت مکان و حال و روزگارشان به پایین و پایین و پایین رسید، و دیدیم که بعد از چند سال، با توجیه و تفسیر و سایت و سلام و صلوات به ایران رفتند که در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس ولایت مطلقه فقیه شرکت کنند و حتی کاندید هم شدند... که، اگر هم انتخاب نشدند، خاتمی و حالا روحانی را یاری برسانند تا بهترین دمکراسی ناب در ایران را ناب تر وگلاب زده!! تر فرمایند.
20 ژانویه 2014

۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

سی دیماه سالروز آزادی آخرین زندانیان سیاسی از زندانهای شاه مبارک باد.

يادي از روزهاي منتهي به 30 ديماه 1357 و آزادي قهرمانان و آينده سازان اگر شاه مي توانست به ان «فكر نكردني» فكر كند و اگر خميني قادر بود، سقوط آزاد از «ماه» تا «چاه» را باور كند، شايد اوضا ع به گونهٌ ديگري مي چرخيد. سوليوان، سفير آمريكا، تحت اين عنوان، گزارشي از وضع بحراني ايران و پايان دوران شاه، براي كارتر فرستاد. «ديگر ترديدي وجود نداشت كه شاه از حمايت افكار عمومي برخوردار نيست… در شرايط جديدي بايست موضو ع روابط احتمالي اينده بين نظاميان و رهبران مذهبي را مورد توجه قرار دهيم. خطوط اصلي پيشنهادي من اين بود كه براي پايان بخشيدن به بحران ف علي… بين نيروهاي انقلابي و نيروهاي مسلح سازش به وجود ايد… حصول توافق… به اين صورت امكان پذير است كه ايت الله خميني شخص م عتدلي مانند بازرگان يا ميناچي را به نخست وزيري انتخاب كند و بدين وسيله از روي كار امدن حكومتي از نو ع ناصر ـ قذافي جلوگيري به عمل ايد. حدس من اين بود كه رهبران مذهبي و شخص ايت الله خميني چنين راه حلي را خواهند پذيرفت زيرا هدف اصلي آنها كه حذف شاه بود، در چارچوب چنين توافقي عملي مي شد…» 20 ابان: كارتر پس از خواندن گزارش سوليوان، پي برد كه ممكن است حفظ شاه در قدرت امكان پذير نباشد. از روز 15ابان كه دولت نظامي روي كار امد، موج جديدي از تظاهرات و ا عتصابها سراسر كشور را دربرگرفت. روز 6آذر، كارمندان ا عتصابي بانك مركزي ايران، سندي را منتشر كردند كه نشان مي داد 178تن از وابستگان رژيم در دو ماه، شهريور و مهر، دو ميليارد و چهارصد هزار دلار را از ايران به بانكهاي خارج از كشور انتقال داده اند. انتشار اين ليست، به نفرت مردم از رژيم شاه هر چه بيشتر دامن زد. 10 آذر: برابر با شب اول محرم در سراسر كشور تظاهرات بود. مردم روي پشت بامها شعار مي دادند. در اثر تيراندازي ماموران حكومت نظامي هزاران تن از مردم تهران كشته شدند. 11 و 12آذر: در ا عتراض به كشتار روز پيش، مردم كفن پوش به خيابآنها ريختند. درگيريها خونين بود. راديوهاي خارجي ت عداد كشته شدگان را 3هزار نفر ذكر كردند. از اين پس تقريبا هر روز، شهرهاي مختلف ايران شاهد تظاهرات، تحصنها و ا عتصابهاي مردم و درگيريهاي خونين با دولت نظامي بود. اين حوادث در وقاي ع نگاري اين دوران به تفصيل امده است. چرخش تعادل در راهپيمايي ميليوني تاسو عا و عاشورا 19آذر: روز تاسوعا، به دعوت ايت الله طالقاني، بزرگترين راهپيمايي در تهران برگزار شد. شعارها تحت كنترل بود. هدف بسيج حداكثر توده هاي مردم در يك حركت ارام و فراگير بود. راهپيمايي روز عاشورا اما بزرگترين راهپيمايي تاريخ ايران بود. به نوشتهٌ سوليوان «در نتيجهٌ توافقي كه صورت گرفته بود« راهپيماييي بدون درگيري پايان يافت. اما توده هاي ميليوني شعارها را خود تعيين نمودند. «مرگ بر شاه« در رفراندوم عاشورا به ثبت داده شد، در شهرستآنها اما عاشورا پرحادثه بود. چند مجسمهٌ شاه به پايين كشيده شد. فروريزي گستردهٌ نيروهاي نظامي رژيم، فرار و تمرد سربازان در ابعاد انبوه اغاز شده بود. ظهر عاشورا در پادگان لويزان يك گروهبان و يك سرباز، افسران را به رگبار بستند و بيش از 10تن را كشتند. در ان روزها، شبيه اين عصيآنها در شهرهاي ديگر نيز اتفاق افتاد. هدف بعدي در شورش شهرها، آزادسازي زندانيان سياسي بود. در سي ام آذر، صدها زنداني سنندجي از زندان گريختند. در سوم ديماه، مردم سنندج زندان را فتح كرده و زندانيان سياسي را آزاد ساختند. در دوازدهم دي مردم فيروزاباد درهاي زندان را گشودند و زندانيان سياسي را آزاد كردند. در چهارم دي تظاهرات خونين در شهرهاي كرج، سقز، بابل، رضاييه، سنندج، انديمشك، شوش، دزفول و لنگرود برپا شد و مجسمهٌ شاه در اكثر اين شهرها به اتش كشيده شد. در هشت آذر، دكتر غلامحسين صديقي، از رهبران سابق جبههٌ ملي، پس از ديدار با شاه، امادهٌ تشكيل دولت شد. اما فشار افكار عمومي، با عث انصراف او گرديد ولي در هشتم ديماه، شاهپور بختيار، نخست وزيري شاه را پذيرفت و از سوي مردم ايران و حتي همكاران سابق خود طرد گرديد. تا هنگام برگزاري كنفرانس گوادلوپ (روز 15دي) كارتر كه نگران موقعيت شاه بود، نمايندگان مختلفي را براي بررسي وضع به ايران فرستاد. در 24آذر، جرج بال، از ا عضاي شوراي امنيت ملي و مشاور سياسي كارتر، به ايران آمد و در گزارش خود نوشت «سقوط شاه اجتناب ناپذير است و ملت آمريكا بايد به سر عت وسائل انتقال قدرت را فراهم كند«. كارتر، پيش از او نيز بلومنتال، وزير خزانه داري، و بوب بووي، مرد شمارهٌ 3 سيا، را با همين ماموريت به ايران فرستاده بود. سناتور رابرت بيرد، رهبر اكثريت سناي آمريكا، سومين فرستادهٌ كارتر بود كه با سوليوان، به ديدار شاه رفت. سوليوان دربارهٌ اين ديدار نوشت «ملاقات با شاه محيط ياس و افسردگي را كه بر دربار حاكم بود به بيرد نشان داد. ارزيابي شاه از اوضا ع نااميد كننده و عكس العمل او در برابر ابراز حمايت آمريكا منفي و بي تفاوت بود… در تمام مدت ناهار، شاه ساكت به سقف خيره شده بود… در اين چند ماه گويي به اندازهٌ چند سال پير شده بود«. برخي ا عضاي دولت كارتر، چون شلزينگر، وزير انرژي، مانند برژينسكي، به راه حل نظامي براي حل بحران ايران و حمايت از شاه مي انديشيدند. در 5دي، حملهٌ ماموران حكومت نظامي به تحصن استادان در وزارت علوم، به شهادت كامران نجات اللهي منتهي شد و روز 6دي، تشييع جنازهٌ استاد شهيد در تهران، به يك راهپيمايي عظيم با دهها كشته و زخمي منجر گرديد. در 11دي، ازهاري، از نخست وزيري استعفا كرد و شاه در گفتگو با چند خبرنگار گفت؛ اگر موقعيت مناسب باشد براي استراحت به خارج از كشور خواهد رفت. روز 13دي (سوم ژانويه1979) شوراي امنيت ملي آمريكا تصميم گرفت كه ژنرال هايزر را براي ا علام حمايت بي قيد و شرط آمريكا از ارتش، نزد نظاميان ايران بفرستد و رهبران نظامي را به ترك نكردن ايران ترغيب كند. كنفرانس گوادلوپ 15دي: به پيشنهاد ژيسكاردستن، رئيس جمهور فرانسه، سران چهاركشور آمريكا، انگليس، المان و فرانسه در جزيرهٌ گوادلوپ گرد امدند تا دربارهٌ بحران ايران گفتگو كنند. پيش از برگزاري كنفرانس، خميني، ابراهيم يزدي، را به آمريكا فرستاد تا ذهن رهبران ان جا را نسبت به حكومت آينده روشن سازد. در فرانسه هم يك هفته قبل از كنفرانس، صادق قطب زاده، تحليلي دربارهٌ سياستها و نوع حكومت خميني در اختيار وزارت خارجه گذاشت. خميني قبل از كنفرانس مطمئن شد كه ژيسكاردستن به كارتر توصيه خواهد كرد، تا با دولت احتمالي جديد تهران وارد مذاكره شود. نتيجهٌ كنفرانس، رضايت دادن كارتر به خروج شاه از ايران بود. پس از كنفرانس، سياست آمريكا در قبال ايران ا علام شد «دولت كارتر هرگونه اميدي را براي حفظ قدرت كامل شاه از دست داده است و در عوض بر حمايت خود از يك دولت غيرنظامي تاكيد مي كند«. از اين پس در تهران ديدارها و مذاكرات بين بازرگان و بهشتي و بختيار و قره باغي از يك سو و بين بهشتي، بازرگان با سوليوان و هايزر از سوي ديگر جريان داشت. سوليوان پس از توافقهايي كه در تهران صورت گرفته بود، به كارتر پيشنهاد كرد كه براي مذاكره با خميني «يك مقام ارشد را به پاريس بفرستد« و كارتر از طريق نمايندگان ژيسكاردستن براي خميني پيام فرستاد كه آمريكا پذيرفته است كه شاه كنار برود. نمايندگان فرانسه در ديدار با خميني تاكيد كردند كه «انتقال قدرت در ايران بايد كنترل شود و با احساس مسئوليتهاي سياسي همراه باشد«. خميني خطاب به آنها گفت به من اطلا ع دادند كه يك كودتاي نظامي در شرف تكوين است… من كودتا را نه به صلاح ملت مي دانم و نه به صلاح آمريكا، خوف ان دارم كه اگر كودتاي نظامي بشود، انفجاري بشود كه در ايران كسي نتواند جلو ان را بگيرد. من به شما توصيه مي كنم از كودتا جلوگيري كنيد. 20دي: به گزارش خبرگزاريها «دولت آمريكا از نيروهاي مسلح ايران خواست كه از دست زدن به يك كودتا بپرهيزند«. شاه بعدها در «پاسخ به تاريخ« نوشت «هايزر، توانسته بود تيمسار قره باغي، رئيس ستاد ارتش را جذب كند… قره باغي از قدرت خود براي جلوگيري از كودتا عليه خميني استفاده كرد«. در 21دي، سايروس ونس، وزير خارجهٌ آمريكا، اعلام كرد كه شاه بايد ايران را ترك كند و در غياب او شوراي سلطنت تشكيل شود. و سوليوان به اتفاق هايزر به ديدار شاه رفتند و پيام واشينگتن، مبني بر ضرورت ترك ايران را به وي رساندند. در 23دي شوراي سلطنت به رياست سيدجلال تهراني، تشكيل شد. بهشتي و يدالله سحابي نيز از كانديدهاي آن بودند. در 25دي ارتشبد قره باغي، ضمن رد كودتا از طرف ارتش گفت «هرگونه تمرد و عمل خودسرانه به شدت سركوب خواهد شد. هر نظامي كه به كودتا دست بزند، به عنوان ياغي، مجازات خواهد شد«. 26دي: شاه و فرح با چشمان اشكبار ايران را ترك كردند و عازم مصر شدند. شاه قبل از حركت، از ارتشبد قره باغي، رئيس ستاد ارتش، خواست كه سران ارتش را از دست زدن به كودتا باز دارد. با خروج شاه، انفجار شادي در ايران جشن گرفته شد و مجسمهٌ شاه در بسياري از شهرها پايين كشيده شد. مردم حتي با چشمهاي خود مي خنديدند و طعم شيرين پيروزي را با تمام وجود مي چشيدند. اين را فراموش كردم بگويم كه با روي كار امدن بختيار، ا عتصاب 61روزهٌ مطبو عات به پايان رسيده بود و اكنون روزنامه ها واقعا خواندني بودند. روز 29ديماه، به مناسبت اربعين حسيني، 2ميليون نفر در تهران راهپيمايي كردند. روزنامه ها از آن به عنوان «عظيم ترين راهپيمايي مذهبي و سياسي تاريخ« ياد كردند. 30ديماه: 162زنداني سياسي يعني اخرين گروه زندانيان سياسي از زندان آزاد شدند. اكنون جشن پيروزي به خصوص براي هزاران نفري كه جلو زندان قصر رفته بودند، در سيماي مسعود و موسي و قهرماناني از ديگر گروهها شكفته مي شد. وقتي يك گوينده گفت كه روحانيت موجب آزادي زندانيان شده، مسعود فورا ميكروفون را از او گرفت و به عنوان نمايندهٌ تمامي زندانيان سياسي گفت اين مردم بودند كه ما را آزاد كردند.

۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبه



Sehr geehrter Herr Momper,                          Walter Momper, Präsident des Abgeordnetenhaus beim Eintreffen                                                              Hamburg, den 18.01.14
ich bewundere Ihre  sozialdemokratische Politik und sehe Sie als ein Menschenrechtsschützer und bitte Sie mit vollem Respekt das Treffen mit der iranischen Botschaft abzulehnen. Das iranische Regime ist keineswegs demokratisch und verstößt schon seit 34 Jahren gegen die Menschenrechte (Der iranische Präsident Hassan Rouhani war in den letzten 34 Jahren das höchste Mitglied des iranischen Sicherheitsrates), wobei  in den letzten sechs Monaten mehr als 400 Menschen offiziell hingerichtet wurden. Es wurden mehrere Journalisten und politische Aktivisten festgenommen und das iranische Regime unterstützt den Terrorismus weltweit. Beispielsweise wäre der syrische Diktator Assad heute nicht mehr an der Macht, wenn das iranische Regime ihn nicht unterstützen würde. Aus diesen Gründen bitte ich Sie als ein Iraner im Exil nochmals dieses Treffen abzulehnen.
Hochachtungsvoll
 Simlaghai Asl

۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه

تسلیت به خانواده صفایی نوایی گرامی.


,,ﺗﻘﺪﻳﻢ ﺑﻪ ﻳﺎﺭاﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ و ﺩﻭﺭ اﺯ ﻭﻃﻦ ,,
ﻋﺰﻳﺰاﻧﺸﺎﻥ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻣﺎﺩﺭاﻧﺸﺎﻥ ﺭا ﻃﻲ اﻳﻦ ﺳﺎﻟﻴﺎﻥ اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻩ اﻧﺪ اﻣﺎ ﺳﺮﻓﺮاﺯ, ﺗﺒﻌﻴﺪ ﺭا ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﻴﺨﺮﻧﺪ و اﻳﻦ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭا ﻛﻪ ﻛﻪ ﺑﻌﻀﺎ ﺟﺎﻧﮕﺪاﺯ اﺳﺖ ,ﺟﺰﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺮاﻱ ﺳﺮﻧﮕﻮﻧﻲ ﺭﮊﻳﻢ ﺩﺟﺎﻻﻥ ﻣﻴﺒﻴﻨﻨﺪ ﺑﻪ اﻣﻴﺪ ﺳﻼﻣﺘﻲ ﺑﺮاﻱ ﻣﺎﺩﺭاﻥ اﻳﺮاﻧﺰﻣﻴﻦ
و ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻛﻪ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﻬﺎﻳﻲ اﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺪﻳﺪاﺭﺷﺎﻥ
ﺑﺮﻭﻳﻢ و ﻣﺎﻡ ﻣﻴﻬﻦ ﺭا ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﻨﻴﻢ..

۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

محمود سرابی - ابرج مصداقی در آفساید گیر کرده.


محمود سرابی: ایرج مصداقی در آفساید گیر کرده است معلوم نیست مصداقی قصد دارد به کدام دروازه شوت کند؟! امیدوارم نوشته‌های زندان مصداقی مانند نوشته های فوتبالش تحریفی نباشد؟ تاریخ نویسی و کپی برداری ازآرشیو کیهان ورزشی و دستکاری عمدی! مسئله من ایرج مصداقی نیست مهم ریزه نکاتی است که در نگارش بسیاری از اوقات همین ریزه کاریهای نگارشی تاثیرگذارتر کل مطلب می‌شود. به همین دلیل برای من دیگر مهم نیست چه کسی قلم به دست گرفته است. مهم نگارش و تعیین هدف نهایی اوست که چنانچه آدرس عوضی بدهد و خاک در واقعیت و حقیقت بپاشد این اجازه را من هم خواهم داشت که با ذکر نکاتی مانند یک داور باریکنی خاطی در آفساید را متوقف کنم. آقای مصداقی با اذعان خودش به عنوان یک علاقمند و تماشاگر که از دور دستی بر آتش داشته است وارد حیطه تاریخ نگاری فوتبال شده است یعنی حداکثر جایگاه ایشان «تماشاگر، هوادار» فوتبال است به همین دلیل نه توانسته و نه اجازه داشته به حریم فنی فوتبال وارد شود و اصلاً چرا ایرج مصداقی در این روزگار پرکاری و پر مشغله‌ای به سراغ فوتبال آمده است؟ قبل از هر چیز باید بنویسم من حرفه و شغلم در ایران فوتبال بوده است. سالیان دراز با پیراهن باشگاه اقبال بازی و مربیگری کرده‌ام و با تمام بازیکنان هم نسل و هم سن خود دوست و رفیق بوده‌ام. سالهای 64 ـ 61 همیشه به عنوان یکی از مربیان برتر فوتبال ایران حضور داشته ام چه در زمینه موفقیتهای باشگاهی چه در پرورش استعدادهای ناب فوتبال که جهت نمونه قهرمانی نوجوانان و جوانان باشگاه اقبال، صعود باشگاه فوتبال اقبال از دسته چهارم به دسته اول باشگاههای تهران، با باشگاه پیام در مسابقات باشگاه تهران به عنوان مربی در سن 28 سالگی حضور داشته‌ام و بازیکنان صاحب نامی چون مجد تیموری، ناصر میرزایی، محمود حقیقیان، رضا محتشم، بهروز عبدی، عباس ریسوند و بازیکنان برجسته دیگر حضور داشته‌اند که پیروزی مقابل استقلال که آن دوره قهرمان شد از جمله موفقیتهای دیگرم در فوتبال بوده است. اگر مقدمه‌ای می‌نویسم به این دلیل که باید بگویم این حیطه تخصصی من است و از جمله معترضان سیستم ورزشی رژیم هم بوده‌ایم که دهها مقاله‌های من در نشریات کیهان ورزشی، دنیای ورزش، اطلاعات و کیهان روزنامه، نشریه ورزش وجود دارد و امّا ایرج مصداقی به حیطه فوتبال آمده و پایش را جایی گذاشته که به راحتی می‌توان به نیت او پی بردو فهمید او مدافعی است که عمداً گل به تیم خود می‌زند و نمایش نابلدی می‌دهد. او می‌خواهد چون نوشته‌های زندانش از بار جرایم و جنایات رژیم کم کند و دهها هزار نفر اعدامی را از پنج رقمی به 4 رقمی ناقابل تقلیل دهد! چرا را نمی‌دانم!؟ اینکه در سالهای 65 ـ 57 که من در ایران بودم نفوذ و حضور مجاهدین در میان ورزشکاران به عنوان عضو، هوادار و سمپات کم نبود. این را که همه می‌دانند بسیاری از ورزشکاران در رشته‌های کشتی، وزنه برداری، والیبال و فوتبال علائق خود را به این سازمان ابراز و اعلام می‌کردند حالا چرا ایرج مصداقی که با ذبلی نبش قبر فوتبال می‌کند و با رونویسی از آرشیو کیهان ورزشی تاریخها و اسامی را در می‌آورد و با آویزه‌های سیاسی نقاشی می‌کند و به عنوان مستندات به چشم خواننده می‌کشد البته اگر خواننده‌هایی هم در کار باشد! درباره حبیب خیبری اصرار دارد که او خلع عنوان کند و به جامعه اعلام نماید او هرگز کاپیتان تیم ملی ایران نبوده است! در وهله اول اکثر فوتبالیستها رفاقت و نزدیکی من و حبیب خیبری را می‌دانند. بسیاری از چهره‌های ورزشی در دوران پنهان شدن حبیب تا قبل از دستگیری می‌دانند در خانه من بوده است. آن هم در آن روزهای سیاه و خطرناک رژیم که فقط جوهر ناب رفاقت می‌خواست که کسی مانند حبیب را در خانه‌ات پنهان کنی و خطرات سهمگین این عمل را به جان خود و خانواده‌ات بخری. و من برای حبیب با جان و دلم این کار را کردم. البته داستان حبیب را جداگانه خواهم نوشت. اما آقای مصداقی جهت تعلیم و آموزش دادن به حافظه ورزشی شما می‌گویم که در سالهای 60 ـ 59 ـ 58 که بازیهای تیم ملی بسیار محدود شده بود و بازیکنانی که سنشان بالای 27 سال بود نمی‌‌توانستند در تیمهای ملی بازیکنان و مسابقات گوناگون برگذار می شد که عنوان ملی داشت و حبیب خیبری یکی از جرمهایش که از تیم ملی کنار گذاشته شد این بود امثال محمد مایلی کهن، مجمد پنجعلی، رحیم میرآخوری، مهدی دینورزاده به سرکردگی محمد مایلی کهن نوشته تهیه کردند و به عنوان بچه حزب‌اللهی های تیم ملی به سازمان ورزش نوشتند که حبیب خیبری که به عنوان کاپیتان جلوی تیم حرکت می کند عکس خمینی را سر و ته به دست می گیرد و عملاً مخالفتش را با امام و حکومت نشان میدهد. همین نامه و چند مورد دیگر باعث شد حبیب در لیست ساه قرار بگیرد و تا دوران فرار و دستگیری دیگر دعوت به تیم ملی نشد! البته ارزش و مقام و جایگاه حبیب خیبری نه تنها در ورزش بلکه در دل حماسه ملی مردم ایران ماندگار است. حال گیریم که کاپیتان تیم ملی نبوده باشد شما چرا سوزشی مانند مایلی کهن‌ها دارید که حبیب با گزارشی از کاپیتانی محروم کنید! درباره طرح منطقه‌ای نوشته‌ای که طرح من درآوردی از سوی مصطفی داودی رئیس وقت سازمان ورزش بود. طرح منطقه‌ای از جمله طرحهای سید محمد بهشتی بود که آن روزها یکی از محورهای پرقدرت رژیم محسوب میشد. و بهشتی و همسالگانش مانند مفتح، مطهری، رجایی، باهنر و... اعتقاد داشتند باید اهرم قدرت حکومت در دست آموزش و پرورشی‌ها باشد و این نیرو فعال کشور پشتوانه حزب جمهوری اسلامی قرار گیرد و عملاً هم در سالهای 65 ـ 59 به شکلی این گونه بود هر چند بهشتی و بسیاری از همفکرانش در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شدند ولی طرح منطقه‌ای در ورزش به این منظور بود که دیگر باشگاهی نباشد و هر ورزشکاری در هر رشته‌ای در منطقه سکونت خود در تیمهای ورزشی محله‌اش زیر نظر تربیت بدنی منطقه ورزش کند و تربیت بدنی منطقه را از رئیس، مدیر، مربی و... همه را رئیس سازمان ورزش تعیین می‌کرد و این نظارت کنترل باعث میشد در زمانهای لازم از این اهرم کنترل شده قوی در بازیهای سیاسی بهره برد. که البته در حوصله این مقاله پرداختن به این موضوع نیست. این را جهت اطلاع شما گفتم که چنانچه آن روزها در زندان بوده‌اید بدانید بد نیست طرح منطقه‌ای را من و چند مربی دیگر برهم زدیم و تاوان آن را هم دادم که شرح آن مفصل است. نوشته‌اید پس از شش ماه ریاست حسین راغفر را از فدراسیون فوتبال برداشتند! حسین راغفر از ریاست فوبتال به معاونت سازمان ورزش ایران رسید و شمسی داوودی رئیس سازمان ورزش شد. در نوشته‌های شما 2 هدف نشانه گیری شده بود بی رنگ کردن حضور و تاثیر سیاسی سازمان مجاهدین خلق در میان جامعه ورزش و کم اهمیت دادن نقش حبیب خیبری در مقام فوتبالیست و کاپیتان تیم ملی که باز هم تاکید می‌کنم شما که ایرج مصداقی هستی با هزار حرف و حدیث، بسیاری بزرگتر و نام آوارتر از شما هم نمی‌توانند ذره‌ای از اعتبار و شکوه حبیب خیبری کم کنند. برادر برو این دام بر مرغ دگر نه. اینجا لانه شاهین است. محمود سرابی