۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

آیا منتقدین همان جداشدگانند؟( قسمت 5)

hormoz b1e83«انتقاد کردن حرف نیست، یک فرهنگ است. باید آنرا شناخت ودر کنارش پیشنهاد نیز داد و به آن عمل کرد. آنانی که با کلمات سخن می گویند ولی در عمل هیچ راه حلی برای جزئی ترین سوالات ندارند، دروغ می گویند.»
در مقالات گذشته با ارائه مثالها و اسنادی غیر قابل انکار، بحث «منتقد» را به پیش بردیم. و گفتیم که فرد «منتقد» دوست می باشد و دشمن نیست و به همین خاطر نیزسنگر مقاومت ومبارزه برعلیه آدمخواران عمامه دار را ترک نمی گوید. او می ایستد وبرای ادعای «انتقاد» خود «پیشنهاد» نیز می دهد وبرای اصلاح آن پروژه ـ که در حال حاضر سرنگونی است ـ تلاش می کند. درغیر این صورت دروغ می گوید و«انتقاد» فقط وفقط بهانه ای است برای توجیه بی عملی، یا قرار گرفتن در جهت خطوط فکری دشمن خونریز حاکم بر ایران.
راستی «منتقدین!»  چه ارتباطی با «جداشدگان!» دارند؟ اصلآ جداشدگان چه کسانی بودند؟ این فیل را چه کسانی هوا کردند؟
در ابتدای دهه 1370 شمسی و در بحبوحه جنگ خلیج وحمله آمریکا به عراق، عده ای به دلائل مختلف که حق آزادانه وطبیعی هر فردی است، ازادامه مبارزه درصف مقدم نبرد، درشهرشرف «اشرف» بر علیه دیکتاتوری آخوندی و برای رفتن به سمت زندگی شخصی، تقاضای انتقال به پشت جبهه نبرد را نمودند. امر مبارزه یک انتخاب کاملآ آگاهانه وآزادانه است وحتی برای یک لحظه نمی توان یک فرد را به زور وارد مبارزه کرد. به قول «گورباچف» آخرین رهبر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، « به زور نمی شود کسی را گفت که بیا وخوشبخت شو!». در اینجا نیز نمی توان بزور فردی را «انقلابی» کرد. البته این نیز یک امرکاملآ طبیعی می باشد که در هر دو صف یعنی جبهه تکامل، عدالت، مقاومت ومردم و در طرف دیگر یعنی جبهه دیکتاتوری، باطل، وضد تکامل، یعنی رژیم پلید ودیکتاتوری آخوندی، هر کدام برای مرعوب کردن و ضربه زدن به ساختار «ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی و فرهنگی» یکدیگر تلاش می نمایند. طبیعتآ نیز برای ضربه زدن به یکدیگر بدنبال نفوذ ویا یارگیری در درون مناسبات هم دیگرمی باشند.
 انسانها با توجه به هر اندازه آگاهی که ازبی عدالتی در محیط پیرامون خود، واجتماعی که در آن زندگی می کنند بدست می آورند برای تغییر ونوآوری آن نیزبه همان اندازه آگاهی کسب کرده تلاش می نمایند. در کشورها ئی که ظالمان حاکم هستند، یک تشکیلات، یا سازمان انقلابی، یک ظرف مبارزاتی برای انسانهای آگاه است که خواهان تغییر می باشند، تا برای بر چیدن ظلم وستم مبارزه کنند.
در دهه 1370 شمسی وبعد از خروج عده ای از صف اول مقاومت در بیرون اشرف هر کسی آزاد بود تا مسیر زندگی خودش را انتخاب کند. انتخاب یک زندگی شرافتمندانه وانتقال به پشت جبهه وبعنوان حامی این مقاومت خونین بودن ویا اینکه به زیرعبا وقبای آخوند خونریز رفتن وتن به یک زندگی خفت بار دادن.
همانطور که در بالا اشاره نموده ام افراد با تمام خصا ئص وویژه گیهای فردی شان برای امر مبارزه وارد یک تشکیلات انقلابی می شوند . تا زمانی که در چهارچوب آن مناسبات وضابطه های آن تشکیلات که یک کار جمعی ومبارزه جمعی است مشغول مبارزه وفعالیت می باشند خصلتهای خود را زیاد بروز نمی دهند ویا شاید هم در خود فرو می دهند. اما به محض اینکه همین افراد مبارز دیروز، از آن چهارچوب ومناسبات وتشکیلات بیرون آمدند، دیگر به شخصیت اصلی خودشان در قبل از ورود به تشکیلات بر می گردند. واز اینجاست که فرد مبارز سابق آن طینت وچهره واقعی خودش را در دنیای خارج از مناسباتی که در آن زیست مبارزاتی می کرده است نشان خواهد داد. اصلآ به همین خاطر است که دیکتاتورها می خواهند تا تشکیلات انقلابی وجود نداشته باشد وسعی درمتلاشی نمودن آن می نمایند. به همین خاطر نیز دیکتاتورها فرد زندانی مبارز را برای شکستن وبه پاسیویزم کشاندن از جمع وتشکیلاتش ایزوله کرده وبعضآ نیز برای ماه های متوالی به سلول های انفرادی می برد. یا اینکه شکنجه اش می کند ویا مجبورش می کند تا برای مثلآ یک نیاز طبیعی صنفی یعنی رفتن به توالت از او تقاضا ویا خواهش نماید. لذا تمام تلاشش را می نماید تا دراجتماع ونزد مردم نیزبا تبلیغات دروغ آن سازمان انقلابی برانداز نظامش را نیزخراب کند. 
مثالی می زنم: فرد زندانی که در زیر شکنجه وتحقیر توسط دشمن بدوراز تشکیلاتی که تا دیروزاو را تروخشک ایدئولوژیک وسیاسی می کرده است، دیگر شخصیت واقعی ودریافتهای خودش را در تنهائی وسختیها ودر میدان عمل نشان می دهد. می تواند سمبل یک مقاومت شود ویا یک فرد مترود شکسته شده و یا یک «بچه تواب مزدور» مثل ایرج مصداقی خریده شده توسط دشمن تبدیل گردد. لذا کسانی که  اشرف را  برای ادامه زندگی شان ترک نموده اند نیز در معرض چنین آزمایشاتی قرارگرفتند. این اصل شامل حال هواداران یک مقاومت نیز که ادعای حمایت از سازمان پیشتازشان را که در زیر موشک وبمباران دشمن است وسر رزمندگانش را تیر خلاص می زنند، یا بر بالای طناب دار رقص رهائی می کنند نیزمی گردد. مینیمم آن مرزبندی با رژیم ضد بشری و حفظ مرزسرخ وعدم رفت وآمد به ایران تحت حاکمیت آخوندی می باشد.  که فی الواقع در این زمینه باید به تمام هواداران مجاهدین وشورای ملی مقاومت دست مریزاد گفت چرا که ازدیدار با تمام عزیزان خود در ایران واموالشان برای حفظ همین مرزبندی گذشتند.
درب «اشرف» باز شد و عده ای که تعدادشان زیاد نبود از آن خارج شدند. در اینجا مهم نیست که چه تعداد از آن درب خارج  شدند، مهم اینست که بعد از خروج از آن درب به چه سرنوشتی دچار شده اند. 99 درصد از این تعداد سوار «اتوبوس شرف» شدند وبه خارجه آمدند وبعنوان هوادار سازمانشان در سرما وگرما، در برف وباران، در نیمه شبها وروزها  صدا وفریاد یاران سابقشان شدند واز آنها حمایت ودفاع نمودند. آنها فقط صادقانه «جبهه اول نبرد» را به «جبهه اول نبرد سیاسی» در خارج ازاشرف عوض نمودند واز خود آنچنان فداکاری واز خود گذشتگی نشان دادند که از طرف رهبر مقاومت آقای «مسعود رجوی» لقب «اشرف نشانان» را گرفتند. آنها در لحظه لحظه زندگی شان همچنان فریاد می زنند: «خلق جهان بداند،مسعود رهبر ما ست».
اما عده ای که تعدادشان به تعداد انگشتان دست نیز نمی رسید سوار بر یک «مینی بوس» قراضه ای شدند که راننده آن «سعید امامی» و ماموران وزارت بدنام اطلاعات بودند. آنها رذالت وپستی ، نامردی ودروغ، پلشتی  وخفت وهمدستی با شیطان را برگزیدند واز طرف آخوندها لقب «جداشدگان از سازمان مجاهدین» را گرفتند. این نیروهای بریده فرتوت  به مزدور تبدیل شده بودند. آنها هر آنچه که از طرف «شمشیری» به دروغ  بر علیه یاران سابقشان گفته می شد را نشخوار می کردند. دروغها آنچنان زیاد وآش آنقدر شور بود که یکی از این مزدوران که در غبال این اراجیف هزاران دلار دریافت نموده بود، به اعتراض برخواست وگفت: آخراین حرفهائی که ما قراراست برعلیه سازمان مجاهدین بزنیم تمامش دروغ است! جلاد درجواب  می گوید:
«یک فرد سیاسی زرنگ برای رسیدن به هدف از دروغهای مصلحت آمیز می تواند به خوبی بهره برداری کند! درعالم سیاست همه چیز مجاز است!»
آنها بعد از به خدمت دشمن در آمدن با کمکهای مالی وامکانات دولتی قاتلان مردم ایران ابتدا تشکیلاتی به نام «جداشدگان» تشکیل دادند. در راس این تشکیلات وزارت بدنام اطلاعات بود. عمده فعالیت هایشان نیز در کشورهای اروپای غربی ونوردیک بود. آنها در ظاهر به سازمان مجاهدین خلق ایران وشورای ملی مقاومت «انتقاد» داشتند! اما در باطن طینت پست وکثیف وزارت بدنام اطلاعات را به پیش می بردند. در اینجا بد نیست یک تجربه ای را به عرض برسانم. در همان سالها به همراه یکی از دوستان برای کاری در مرکز شهرهامبورگ به دفتر کارآقای « دکتر-ح» که معمولآدر کارراه اندازی کنسرتها و بیمه وپاسپورتهای قلابی مشغول بود رفتیم. در کمال تعجب در سر درب دفترش تابلوی جدیدی  دیدم! «کانون فرهنگی ایران وآلمان!».  چند نفری که ازسر ووضع ظاهری شان معلوم بود از ماموران کنسول گری ایران درهامبورگ می باشند نیزاز دفتر کارش خارج شدند.آقای دکترکه مرا می شناخت واز هواداری من از مقاومت ایران خبر داشت، وقتی  کنجکاوی مرا از رفت وآمدها وسر درب دفتر کار جدیدش دید گفت:  «آقا هرمز، با این سر درب می شود بهتر کاسبی کرد!»
اینجا بود که فهمیدم می شود با هر اسمی ادعای مبارزه کرد! سازمان وتشکیلات آنچنانی راه انداخت! همانند مدعیان امروزی «منتقد» به همراه «بچه تواب ایرج مصداقی» در فضای مجازی سایتهای آنچنانی درست کرد. ویا مانند «جداشدگان» دهه هفتاد «مجله پیوند» منتشر کرد! مثلآ فضای دموکراتیک درست کرد تا هرکس که می خواهد در آن مطلب بنویسد و کار فرهنگی بکند. بر سر درب سازمان، دفتر وبقالی نیز تابلو و نامهای رنگی وپر طمطراق آویزان نمود! شعارهای زیبا داد. مردم را همانند جلادان در ایران، اما در خارجه بنام اپوزیسیون! یعنی با سلاح خودشان، به بیراهه کشاند واذهان را مغشوش نمود.
 کلمات دروغ وزشت به خورد توده ها داد! فضای سیاسی را به نفع دشمن مسموم نمود. شرائط مبارزه با قاتلان مردم ایران را برای مقاومت ومردم سخت ودشوار کرد، تا مردم نفهمند که در این گونه دفترها وسازمانهای دست ساز دیکتاتوری چه جنس بنجلی به خورد توده ها داده می شود، تا دژخیم بتواند برای مدتی هم که شده، آرام بخوابد ودست قطع کند واعدام نماید. بهر حال همانطور که در بالا اشاره نمودم، «جنگ» است ودر جنگ نیز غیرازاین ازدشمن انتظاری نیست. آنچه که مهم می باشد این است که هواداران مقاومت هوشیارتر، این ماموران پر خط وخال را بهتر بشناسند وافشا نمایند.
آقایان «جداشدگان» قبل از هر چیز کانونهای مثلآ سیاسی، فرهنگی در کشورهای اروپائی ـ که دارای سردرب رنگی بودند، همانند دفتر «آقای دکتر» ـ را شناسائی نمودند. آنگاه به سراغ سازمانها و رسانه های لس آنجلسی وافراد سیاسی حتی با سابقه ـ که سازمان مجاهدین را «سازما نی خرده بورژوا!» می پنداشتندـ رفتند. آنها همگی وهم صدا قبل از هر چیزقلب وفرمانده این مقاومت یعنی «مسعود رجوی» را نشانه گرفته بودند.انها به دروغ فریاد می زدند: مجاهدین سکت هستند! مجاهدین می گویند: هرکه با ما نیست برماست! مجاهدین درپادگان اشرف زندان دارند! آنها خانواده ها را از هم پاشیدند! در مجاهدین حقوق بشر نقض می شود! مجاهدین نیزهمانند رژیم پلید آخوندی نسل کشی می کنند! آنها کردکشی نموده اند! آنها مزدور صدام حسین هستند! مجاهدین بچه ها را از پدر ومادرها جدا کرده اند!»  در آن زمان «سعید شاهسوندی، شاگرد جلاد اوین (لاجوردی)» هم مانند «بچه تواب، ایرج مصداقی، شاگرد حاج داوود» در گزارش 92 آقای «مسعود رجوی » را به بحث آزاد در خود قرارگاه اشرف ودر حضور دیگر رزمندگان دعوت نمود! که در مقاله بعدی به افراد، سازمانهای مدعی طرفدار پرولتاریا و دموکراسی که از سر ضدیت کور ودگماتیسم وکوته بینی سیاسی وایدئولوژیک،  بازیچه وعامل دست وزارت  بد نام اطلاعات آخوندی گردیدند با ارائه سند بیشتر خواهم پرداخت.
هرمز صفائی نوائی
آلمان 24.03.2014
4.01.1393

۱۳۹۳ فروردین ۳, یکشنبه

پرویزصیاد - نوروز ۹۳ : گفتار سوم، مردی که با کلید امد

پرویزصیاد - نوروز ۹۳ : گفتار دوم، باز هم بحث نه چندان شیرین آمار

خبر دستگيري مزدور وزارت اطلاعات در هلند

mozdur1 8903cبراساس اخبار منتشره، يكي از عوامل فعال وزارت اطلاعات در هلند بنام " بهزاد عليشاهي" طي روزهاي اخير توسط "سازمان اطلاعات و امنيت هلند" دستگير شده است. طبق اين خبر، اتهام او " همكاري فعال با وزارت اطلاعات ايران" اعلام گرديده است.
براساس اخبار منتشره، قرار بود مجموعا 6 نفر از مزدوران وزارت اطلاعات در هلند دستگير شوند ولي تا اين ساعت از دستگيري ساير مزدوران خبري در دست نيست.
تعدادي از مزدوران وزارت اطلاعات منجمله كريم حقي منيع و مسعود جاباني طي سالهاي گذشته تحت عنوان "اعضاي جدا شده مجاهدين" در خدمت وزارت اطلاعات، جاسوسي عليه ايرانيان مخالف بويژه فعالان و هواداران مجاهدين خلق را در كلن بعهده داشتند.
Mozdur alishahi 6105b
مزدور " بهزاد علیشاهی"                                                                                                                         
Mozduran2 0c591Mozduran3 0a7d0Mozduran1 ab151
تعدادي از اين مزدوران منفور نيز در كشور آلمان هستند كه در كليه كمپينهاي اين وزارتخانه عليه فعالان حكومت آخوندي بويژه هواداران مجاهدين خلق شركت فعال دارند. برخي از اين افراد بنام هاي علي اكبر راستگو، مسعود طيبي (با نام مستعار ميلاد آريايي)، محمد حسين سبحاني، علي قشقاوي، بتول سلطاني در شهر كلن ـ ويسبادن و شهرهاي اطراف آن مستقر شده اند و كارهاي جاسوسي رژيم را نيز در سراسر اروپا همين نفرات سازمان مي دهند.
طي سالهاي گذشته، ايرانيان مخالف رژيم حاكم برايران، بارها از مقامات دولت آلمان و دوائر امنيتي آن خواستار دستگيري و اخراج اين مزدوران شده اند. بي تفاوتي مقامات آلمان، وزارت اطلاعات را در فرستادن جاسوس هاي بيشتري به اين كشور، بيش از پيش ترغيب نموده و طي سالهاي اخيرعناصر جديدي تري نيز به اين مزدوران اضافه شده اند
مثل مهدي سجودي (ساكن شهر هانفر).

۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه

هرمز نوایی صفایی - آیا منتقدین همان جداشدگانند؟ قسمت 4


چگونه یک فرمانده ابتدا «برید»، آنگاه «منتقد!» وسپس «قاتل!» شد! hormoz b1e83
اواخر پائیز1361 بود. من به همراه چند تن از هم زنجیرانم ازمجاهد گرفته تا گروههای مختلف مارکسیست، در زندان سپاه قاائمشهر، در سلول مرگ، در انتظار اجرای حکم اعداممان نشسته بودیم. همه ی ما زندانبان مشترک، تخت شکنجه وجلاد مشترک داشتیم. طناب دارهمگی مان یکی بود. بین طناب دارمجاهد وغیرمجاهد تفاوتی وجود نداشت. ما اگرچه با یکدیگر اختلاف نظر زیادی درنوع تاکتیک برای چگونه مبارزه نمودن با رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی داشتیم و با هم به بحث وتبادل افکار می پرداختیم، اما دراستراتژی سرنگونی رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی یعنی جانیان عمامه بسر، همانند یک تن واحد، یک عقیده ویک نظر بودیم. این تن واحد خودش را دررابطه برخورد منفی با توابین ونادمین وپاسداران وزندانبانان وبخصوص درمخالفت باجداسازی ظروف«مسلمان» و «مارکسیست» و«بهائی» به وضوح نشان می داد.
اینجا به بند سران یا بند اعدامیان معروف بود. همه ما با حکم یک حاکم ضدشرع بجرم محاربه با خدا! ومفسد فی العرض، باغی ویاغی محکوم به اعدام وتوسط یک جلاد مشترک نیز قرار بود که به چوبه دار  کشیده شویم. لذا فریاد عدالت خواهی ما، فریاد آزادی ما، فریاد دموکراسی طلبی وآرمان خواهی مشترک وآرزوی قلبی مان رهائی مردم وزحمتکشان ازیوغ ستم وزنجیر وبهرکشی بود. ما دارای « درد مشترک» بودیم. ازحرافی های کافه نشینان خارجه و مبارزان بعد از ازساعت هفت شب وبعد ازتعطیلی کار و کاسبی، درفیسبوک ودنیای مجازی نیزخبری نبود. چرا که ما یاران در زنجیر همه گی خود دستی در آتش مقاومت داشتیم.
زمزمه ضربه خوردن تشکیلات جنگل مجاهدین در مازندران در زندان پیچیده بود. عده ای می گفتند که همگی انها را دستگیر وبه زندان مخوف«اوین» برده اند. عده ای می گفتند که آنها را در زندان سپاه «چالوس» به اسارت وزنجیر کشیده اند.
اما اولین سوالی که به ذهن ها خطور می کرد این بود که « چگونه چریک های مجاهدین در جنگل، که همه مسلح به سلاح های مختلف وسیانوربودند بصورت دست جمعی دستگیرشدند؟» همان داستانی که بعدها در شهادت 52 تن ازمجاهدان دراول شهریور 1392 در شهر پایداری وشرف اشرف، تکرار شد.
چند ماهی از این خبر گذشته بود که در یک روز سرد پائیزی، زندانبانان تمام زندانیان زندان سپاه قائمشهر را در مسجد زندان «منکرات» سپاه جمع نمودند. ولوله ای در زندان به راه افتاد و همه از سر کنجکاوی شروع به پچ پچ نمودند. برروی دیوار ها وپشت بام های زندان سپاه نگهبانان را چندین وچند برابر کردند. آن روز من کارگر نهار بندمان بودم. عقربه ساعت، یک بعد از ظهر را نشان می داد که ناگهان پتوی جلوی درب بند به کناری رفت وفرمانده سپاه چالوس ومسئول زندان سپاه قائمشهر به همراه یک نفر وارد شدند. من در جای خودم خشکم زد. از دلهره وشوک قلبم داشت از دهانم به بیرون می پرید. آری او خودش بود. «فرمانده فرهاد». اوکه از نظر تئوری، از قرآن گرفته تا کتب مارکس ولنین ومبارزات آمریکای جنوبی ودیگرانقلابات جهان را از بر بود!.
او مرا دید وشناخت. برای لحظه ای چشمم توی چشمش افتاد. دیگرآن نگاه وآن تیزی و آن هیبت وعظمت را در نگاهش نمی دیدم. در همان چندثانیه ای که چشمانمان به چشمان یکدیگر افتاد اورا فردی فرتوت، مغلوب ومرعوب دشمن، شکست خورده وتسلیم شده به دشمن دیدم. آری او که در آن زمان که در صف مقاومت و فرمانده سپاه عدالتخواهی وانقلابیون بود، از هیبت وعظمت برخوردار بود، اینک خواری وذلت را در چشمانش می دیدم .
حالا او با فرمانده سپاه چالوس همانند یک دوست می گفت ومی خندید! او را به جایگاه سخنرانی بردند. او در سخنرانی 30 دقیقه ای اش فقط از مجاهدین وجنگ مسلحانه ومناسباتشان «انتقاد» می کرد!. بخشی از انتقادات وی به مجاهدین اینها بود.
«1- باتمسخر وبرای بی اهمیت نشان دادن فعالیت های سیاسی مجاهدین در خارجه ـ  می گفت « محمود مهدوی در زیربرج ایفل در پاریس دارد برای دموکراسی مبارزه می کند»!
2- «بچه مسعود رجوی یعنی تنها یادگار اشرف که در تلویزیون رژیم این کودک خردسال را در بغل لاجوردی بر سر جنازه مادرش به اسیری گرفته بودند از شیر مخصوص استفاده می کرده است!. زهی بیشرمی !»
3ـ «بخاطرسیاست غلط مجاهدین تا کنون بیش از 700 نفر در حد اعضای سازمان در مازندران کشته شده اند! »
دقیقآ همانند بسیاری از«بریدگان مستعفی» کذائی امروزی در سایت های مجازی، که با وقاحت وبی شرمی تمام  برای توجیه بریدگی وپاسیو بودن خود، به جای گرفتن یقه  دشمن وقاتل، یقه خود مجاهدین را می گیرند و برای کشته شده های خود مجاهدین در«اشرف»و «لیبرتی» کاسه داغتر از آش می شوند و به اصطلاح دل می سوزانند!. «منتقدین» سایتهای مجازی نیز با انتقاد از هرگونه فعالیتهای سیاسی مجاهدین، با مزخرفاتی همچون « مجاهدین جای گرم می خوابند»، «غذای داغ وشکم پر می خورند» و«رزمندگان لیبرتی زیر موشک باران هستند ویا در اعتصاب غذا بسر می برند! ولی رهبری مجاهدین درجای امن می باشد» برخورد می کنند. این ها لاطائلات نشخوار شده قدیمی دشمنان وبریدگان از مبارزه می باشد.
تمام کسانی که از مبارزه می برند ـالبته حساب انسانهای باشرف که صادقانه بدنبال زندگی شرافتمندانه خود می روند که حق طبیعی شان نیز می باشد کاملآ با این جماعت جداست ـ بلافاصله برای بدر بردن خود از این بریدگی وتوجیه خیانتی که در پیش دارند ابتدا «منتقد» مجاهدین وشورای ملی مقاومت می شوند. وز وز منتقد بودنشان بدون شک  بودار ومشکوک است و برای ما شاهدان بیش از 35. سال تاریخ مبارزه برعلیه فاشیسم مذهبی پدیده تازه ای جز ترویج وتبلیغ پاسیویسم و بی عملی وکنار کشیدن از مبارزه با جانوران آدمخوار عمامه دار نیست.
چگونه تشکیلات جنگل مازندران ضربه خورد؟
فرمانده «فرهاد» در یکی از ایست های بازرسی سپاه در شهر دستگیر می گردد. آنگاه درزندان به دشمن قول همکاری برای ضربه زدن به دوستان ویاران سابق خود را می دهد! و تشکیلات مجاهدین در شهرهای مازندران، عمدتآ در بابل را که مرکز تشکیلات مجاهدین دراستان مازندران بود را لومیدهد وضربه می زند .
خبر حمله به خانه های مخفی مجاهدین وشهادت یارانمان را در زندان از طریق تلویزیون رژیم می شنیدم وبه خود می پیچیدم. نزدیک به 30 نفر از کادرهای باتجربه وتشکیلاتی سازمان در استان مازندران خانه های مخفی شان توسط یک « فرمانده سابق» جبهه انقلاب ضربه خوردند وشهید شدند .در اینجا بی مناسبت نمی بینم تا به افاضات عضو بریده از شورای ملی مقاومت کریم قصیم اشاره کنم که از یک فرد بریده از صف انقلاب ومردم با افتخاربا عنوان «فرمانده افشار»  یاد کرده! واین مردک بریده از مبارزه  را بخاطر فرمانده بودنش در «اشرف»، حلوا حلوا می کند!.
غافل از اینکه به هنگام جنگ در هیچ یک از انقلابات عصر نوین با فرماندهی که به هنگام نبرد سنگر را رها کند یه گونه ای دیگر غیر از برخورد انسانی که مجاهدین با این بریده تنظیم کرده اند برخورد می کردند. زهی بی شرمی وسقوط بدون دنده وترمز به جبهه ضد خلق.
 مجاهدین برای حفظ دیگر نیروهای خودشان از طریق صدای مجاهد خطاب به تمامی کسانی که وی را می شناختند اعلام میکنند تا اطلاعات خود را از این خائن دور نموده وبسوزانند. اما به دلائل خاص جغرافیائی وامکاناتی، که در دفعات دیگر به شرح کامل زندگی چریکهای مجاهد در جنگلهای «شیرگاه» وساری خواهم پرداخت، تشکیلات جنگل از ارتباطات صوتی محروم بودند. تنها رابط آنزمان تشکیلات جنگل وشهر، خود « فرمانده فرهاد» بود. لذا 16 ستاره از ستارگان جنگل مازندران، چریک های مجاهد عاشق میهن وزحمتکشان، غافل از هرگونه اطلاع که فرمانده شان ابتدا بعد از بریدن از مبارزه، «منتقد» سازمانی شده است که خود تا دیروز فرمانده اش بود!.
اما« فرمانده فرهاد» تصمیمش را گرفته بود. او در سر نقشه ای را می پروراند. او همانند بسیاری ازبریدگان ازمبارزه بلافاصله بعداز بریدن از صف خلق وانقلاب « منتقد» مجاهدین شده وقصد نابود کردن این تشکیلات «جهنمی!»«سکت!» «غیردموکرات!»«منحط!» و«انتقاد ناپذیر!»را کرده بود.
آنها بی خبرازهمه چیز وهمه جاهمچنان نگران وچشم براه فرمانده شان ماه های متوالی درجنگلهای مخوف «خی پوست» سرگردان بودند. فرهاد به همراه سپاه ضدخلقی، خانه هائی را بعنوان خانه های مخفی آماده وعادی سازی می کند. درون خانه نیز ماموران وزارت بدنام اطلاعات که سر و وضع ظاهری خودشان را بصورت مجاهدین در آورده بودند مستقر می شوند. فرهاد که دیگر در رذالت وپستی آزمایش خود را به دشمن پس داده بود به همراه سپاه به نواحی جنگل شیرگاه رفت. وی یک عدد سلاح کمری کالیبر45 که سلاح سازمانی اش بود از سپاه می گیرد وخود را به یاران ودوستان دیروزش می رساند. دوستانش بی خبر از همه جا اورا که حال به یک مزدور بریده وخائن تبدیل شده بود در آغوش می گیرند. فرهاد می گوید که خط سازمان عوض شده و ما باید جنگل را ترک نمائیم. سلاح ها وسیانورها را بردارید تا ابتدا به شهر ساری وآنگاه برای ادامه مبارزه به منطقه کردستان برویم. آنها جنگل را به قصد منطقه کردستان ترک می کنند و به خانه های مخفی سازمان! که درحقیقت پاسداران درآن مستقر بودند وارد میشوند. پاسداران ـ که عادی سازی کرده بودند ـ آنها را در آغوش می گیرند و می گویند شما در خانه امن سازمان هستید وسلاح ها وسیانورهایتان را تحویل بدهید.
آنها بی خبر از همه چیز این کار را انجام می دهند وهمگی که 16 نفر بودند دستگیر می گردند. این ستارگان آسمان سبز مازندران پس از تحمل ماه ها شکنجه در یک بیدادگاه جمهوری اسلامی به اعدام محکوم می گردند. آنها سرانجام در سحرگاه  19 اسفند 1363 در زندان ساری به همراه خود «فرمانده فرهاد» خائن ومزدور «منتقد» به جوخه اعدام سپرده شدند. در سحر گاه 19 اسفند، 16 « روجای مازندران» به دارکشیده شدند.
 بحر خزر ازغم 16 ستاره سرخ مجاهد مویه سرداد و جنگل مازندران وزحمتکشان آن خطه را در غمی عمیق فرو برد. آری تمام کسانی که از مبارزه بریده اند، ابتدا برای توجیح بریدگیشان «منتقد» سازمان خود شده وآنگاه در صف دشمن قرار گرفته ومزدور میگردند.
 شک نباید کرد چون منتقد واقعی، صحنه مبارزه را به بهانه «انتقاد»  ترک نمی کند.
هرمز صفائی نوائی
آلمان 10.03.2014
17 اسفند1392

۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

هرمزصفایی نوائی - ایا منتقدین همان جدا شدگانند؟ «قسمت سوم»

hormoz b1e83سخن می گویند ولی در عمل هیچ راه حلی برای جزئی ترین سوالات ندارند، دروغ می گویند.»
«انتقاد کردن حرف نیست، یک فرهنگ است. باید آنرا شناخت ودر کنارش پیشنهاد نیز داد و به آن عمل کرد. آنانی که با کلماتی
قبل از شروع ادامه دو مقاله گذ شته ام «آیا منتقدین همان جداشدگانند1و2» ترجیح می دهم یادی از هم رزمان شهیدم ازچریک های مجاهد مستقر در جنگل های مازندران بنمایم. هفده «روجا*» که در یک طرح ناجوانمردانه توسط یکی از فرماندهان خائن تشکیلات جنگل مجاهدین درجنگلهای «شیرگاه» و«ساری» توسط سپاه ضد خلقی زنده! دستگیر وبه اسارت وزنجیر کشیده شدند. در ادامه مقالاتم در آینده نزدیک به شرح کامل خیانت یک بریده، و دستگیری واعدام جمعی این عاشقان آزادی ورهائی مردم وزحمتکشان ایران، وچگونه یک فرمانده سابق  جبهه انقلاب بعد ازدستگیری همانند بسیاری از«منتقدان» سایتهای مجازی بعداز«بریدن و ترک سنگر مقاومت ومبارزه» به یک «منتقد!» وبعد به یک« مزدور» تبدیل گردید بعنوان یک سند تاریخی خواهم پرداخت.
این ستارگان همیشه سرخ آسمان سبز مازندران، در سحرگاه 19 اسفند1363 درشهرساری تیرباران گردیدند. از خبرشهادت این مبارزان آزادی مردم ایران بحر خزر مویه سرداد ومردم زحمتکش مازندران را درغمی عمیق فرو برد. سلام بر یاران سربدارجنگلم. بی شک شعله های بیداری آنها همچنان روشن و پرچم عدالت خواهی شان برای دموکراسی وآزادی خلقشان که آرمان وآرزوی آنها بود، همچنان دردستان یاران شان در شورای ملی مقاومت وزندان لیبرتی واشرف نشانان، برافراشته است.
در مقاله اول برای باز شدن بحث سوالی را مطرح نمودم وآن هم اینکه این آقایان «منتقد» چه کسانی هستند؟ آیا به مجاهدین ومقاومت ایران انتقادی وارد نیست؟ حرف این جماعت باصطلاح« منتقد» چیست؟ راستی چرا عده ای از  کسانی که از مبارزه به کناری رفته اند ادعای «انتقاد» دارند؟  اگر اصل را بر این بگیریم که تمام حرفهای این جماعت«منتقد» درست باشد،  برای اینکه ما به آنها باور کنیم چه راه حل عملی برای گفتارشان جلوی پای ما بعنوان مردم می گذارند؟  اصلآ آدمهای مدعی «انتقاد» چه کسانی می باشند؟
برای باز شدن بیشتر بحث مثالی می زنم: در حال حاضر از دید من به عنوان یک ایرانی تبعیدی هوادار مقاومت ایران که مشغول زندگی معمولی وعادی خودم می باشم که البته با گفتن «خداقوت باد» به مقاومت سمت وسویم را بین رژیم وآنها مشخص کرده ام، مجاهدین ومقاومت ایران در یک شرائط عادی بسر نمی برند.
آنها در سنگر مقاومت ومبارزه قرار دارند. در یک طرف سنگر، رژیمی قرار دارد که روزانه ـ وامروزه نیز با آمدن آخوند ریش بنفش روحانی ـ درهر 6 ساعت یکنفر را بدار میکشد، سر وگوش می برد، دست قطع می کند، ترویج فساد وفحشا می کند. درطرف دیگرسنگر، مردم ستم دیده ومجاهدینی قرار دارند که ازهمه چیزوخانه وکاشانه شان برای بریدن دست جلادانی که در آنطرف سنگر قرار دارند،گذشته و درحال تلاش ومبارزه می باشند. به سمتشان موشک شلیک میکنند، آنها را دست بسته به رگبار می بندند وبه سرشان تیر خلاص می زنند. آب، دارو و امکانات پزشکی شان را محدود وقطع می کنند. بیماران سرطانی شان را از رسیدگی های پزشکی محروم می نمایند. اما مجاهدین صحنه وسنگر را ترک نمی کنند! بیمارانشان بروی صندلی های چرخدارومجروحان وپیرهایشان علیرغم کهولت سن وضعف جسمی با اراده های استوار، پابرجا می ایستند ومقاومت می کنند!. چرا؟ یعنی این آدم های بالغ وعاقل که همگی از تحصیلات بالا برخوردار واز آگاه ترین اقشار جامعه ایران می باشند، اینهمه سختی ها را نمی بینند؟ یعنی نمی بینند که زیر آتشبار دشمن ودر حلقوم گرگهای درنده وهار قرار دارند؟
بله هم مجاهدان مستقر در زندان لیبرتی وهم رژیم آدمخوار آخوندی این موضوع را می دانند. رژیم می خواهد که آنها در زیر فشار، پرچم امید ومقاومت را بر زمین بگذارند. رژیم می خواهد شعله مقاومت را خاموش کند. این یک امر طبیعی است که همیشه در طول تاریخ این  دو نوع جریان فکری همیشه با یکدیگر در تخاصم وجنگ بودند تا یکی از این پدیده ها صحنه را ترک نماید . حال این وسط یک نفر ازدرون« سنگر مقاومت» به نوع مبارزه با آنطرف سنگر «انتقاد» دارد!. این امر نیز کاملآ طبیعی می باشد که با این همه فشارهای نظامی وروحی که به جبهه مقاومت وارد هست در نوع تاکتیک وشیوه مبارزه آنهاانتقادی نیز وجود داشته باشد.
ما اصل را نیز بر این می گیریم که این فرد منتقد کاملآ انتقادش  به حق  باشد.عقل سلیم می پرسد: پیشنهاد وراه حلت چیست؟  فرد «منتقد» اگر در گفته هایش صادق باشد برای پیشبرد هر پروژه ای، برای سهل تر رسیدن به هدف که همانا ضربه زدن هرچه بیشتر به دشمن مردم ومقاومت می باشد تلاش می کند. از آنجائی که یاران دیگرش نیز از آگاه ترین ومترقی ترین اقشار جامعه هستند هیچ دلیلی نمی بینند که« انتقاد منطقی همراه با راه حل »او را نپذیرند!. فرد «منتقد»، دوست است، دشمن نیست. فرد «منتقد» سازنده است، مخرب نیست. فرد «منتقد» زیراب یارانش را نمی زند. فرد «منتقد» می ماند وبر پیشنهاد وخواسته های  خود اصرار می ورزد. تا آن خط فکری ویا سازمان ومقاومتی که دوستش دارد را اصلاح نماید. چرا که همگی برای رسیدن به«آزادی » دور هم جمع شده اند. او میدان را ترک نمی کند. اگر او «راه حلی» ندارد ـ از آنجائیکه  مبارزه جدی است و از درب ودیوارش گلوله و از هوا وزمین موشک می باردـ این ادعای «انتقاد»، فضای جمعی را برای مبارزه مسموم وآلوده نمودن است. خود نوعی نق زدن محسوب می شود ومشکوک است. یاس وناامیدی را دامن زدن وفقط «انرژی منفی» را پخش کردن است. اینها زمینه برای از میدان بد رفتن وترک سنگر مبارزه ومقاومت است. برای توجیح ترک مبارزه زمینه را با بهانه های کودکانه ومسخره فراهم می کند. از آنجائی که جمع، سالم ویکدست است همه تغییر رفتار وی را می بینند ولی خودش فکر می کند که «منتقد» است. او به یکباره طلبکار همان ظرف مبارزه ای می شود که در آن همه مثل خودش آزادانه وبدون چشم داشت، برای آزادی دور هم جمع شده اند. این گونه حرکات کودکانه دریک جمع سالم زمینه ی«بریدن» است. ایراد های غیر معقول گرفتن است. خود را به خواب می زند ودلتنگی اش برای پدرومادروهمسرو شغل وکوچه ومحله اش شروع می شود. ذهن اش را با خاطرات گذشته  مشغول می کند.
«در اینجا تاکید می کنم هیچ ایرادی به افرادی که با دلائل فوق از جبهه ی مقاومت جدا می شوند نیست، که چرا به علائق شخصی خود می اندیشند. انسانهای پاکی که حاضرند برای رهائی خلق شان ازهمه چیزشان بگذرند عاطفی ترین و بااحساسترین انسانها هستند.»
معمولآ برای پیشبرد امر مبارزه ـ که یک امر جمعی است ـ افراد به دلائل  هدف مشترک، یک رابطه ی تنگاتنگی با یکدیگر پیدا می کنند. لذا افرادی که قصد ترک مبارزه  را دارند ـ حالا این دلیل می تواند (ادامه کار ، زندگی زناشوئی، تحصیل ویا هر دلیل دیگری باشد)ـ  حق طبیعی افراد می باشد وهیچ ایرادی به ایشان نیست. ولی به دلیل نزدیکی آنها به یاران شان، برای ترک ایشان دچار یک رودربایستی می شوند. به همین خاطر شروع به بهانه گیریهای مختلفی می نمایند.
 مرسوم ترین بهانه برای ترک سنگر مقاومت «بیماری»است.همانند دو عضو مستعفی آقایان قصیم وروحانی که بیماری های «قلب» و«چشم» و« دل پیچگی» را بهانه نموده اند!. ولی فرد باشرف که قصد زندگی خودرا دارد به یاران گذشته اش لگد نمی زند. برعلیه آنها ژست «منتقدی» که هیچ راه حلی ندارد نمی گیرد. اینگونه افراد چون صداقت ندارند برای توجیح سالیان سال دادن شعارهای بدون محتوی  خود و از آنجائی که فردیت کت وکلفتی دارند، «خرمردرند و دروغگو» می باشند لذا به این گونه افراد «بریده» می گویند.
 در این رابطه می توان کتاب ها نوشت ومثال ها آورد. معروف ترین چهره جنبش آزادی خواهی آمریکای لاتین «ارنستو چه گوآرا» می باشد. مگر ایشان در هوای شرجی جنگلهای کوبا و بولیوی، علی رغم داشتن زن و فرزند و بیماری «آسم»،  برای رهائی مردمش مبارزه نکرد؟ مگر در همین زندان لیبرتی نیستند بسیاری از شیرزنان وکوه مردان مجاهد که علی رغم کهولت سن وبیماری های لاعلاج وبرروی صندلی های چرخ دار، قید دنیای مادی را زده وبا دردست داشتن پرچم شرف، نمی گذارند شعله های مقاومت خاموش گردد؟
  مگر مجاهدان آزادی در زندان لیبرتی دل ندارند تا در یک صبح رویائی بهاری دست همسر وبچه های شان را بگیرند و با فنجانی چای ویا قهوه در باغچه خانه شان با صدای پرنده های بهاری در کنار برکه، شاهد شیطنت های ماهی های بازیگوش باشند و صبحانه ای صرف نمایند؟ چرا، خیلی هم خوب می توانند، آنها عاشق ترین عاشقان زندگی اند، اما تمام هستی شان را فدای رهائی مردمشان نموده اند و چشم شان را به روی تمام لذات دنیوی بسته اند.
 آنها همانند آقای «قصیم خرمردرند» نیستند که «چشم درد ودل پیچگی» را بهانه کنند، « لغزمترقی وچپ» بخوانند در پارک های شهر آخن عکس بگیرند ودر سایت بچه تواب ویا فیس بوک  بگذارند و از ساعت 19 به بعد ژست «منتقد» به خود بگیرند!  به رزمندگان مقاومتی که قصد زندگی خود کرده اند ویا به دنبال زندگی شرافتمندانه خود رفته اند، باید گفت دمتان گرم، خدا به همراهتان که تا حالا باری از مردم ومقاومت را بدوش کشیده اید. همانند بسیاری از اعضای سابق ارتش آزادیبخش که همین حالا در خارج از کشور و در تظاهرات ها ویا میتینگ های مقاومت ایران شرکت می کنند ویا در حد گفتن یک « خداقوت» همانند خود بنده، جبهه خود را بین دوست ودشمن مشخص می نمایند. آنها مشخص می کنند که در کدام طرف سنگر ودعوا قرار دارند.تا مرزها مشخص گردد و دوست ودشمن معلوم باشد.
فرد منتقد میدان را ترک نمی کند. حال اگر هم میدان را ترک نموده است باید معین شود که در کدام طرف دعوا است. وقتی که بر سر یاران سابقش موشک می بارد، به سرشان تیر خلاص می زنند و آنها را برتخت شکنجه دراز می کنند واو همچنان بنفع دشمن وبر علیه دوستانش قلم فرسائی میکند، در طرف دشمن است.  اگر همچنان با وقاحت تمام خودش را «منتقد» بنامد! و راه حلی ندهد وکاری نکند، دروغ می گوید. او بی طرف نیست، او مابین دوستان سابق ودشمن ضد بشری طرف دشمن را گرفته است. اگر در گفته هایش صادق است باید برود ودر ظرف دیگر مبارزاتی اگر موجود است قرار بگیرد وبرای رهائی مردمش تلاش نماید.
 بقول معروف «انشعاب » بزند وسازمان وتشکیلاتی ایجاد نماید وبا دشمن مبارزه نماید. نه اینکه مبارزه اش را با کسانی که در حال مبارزه با دشمن و جنایتکارترین رژیم در ادوار بشری هستند ادامه بدهد. این مشخص کردن خط وجبهه او در این دعوا است. این نوع برخوردها ره به مزدوری و خیانت می برد. برای اثبات این ادله ام در نوشته بعدی یک مثال تاریخی از چگونگی ضربه زدن یک «فرد بریده» که ازمسولین جنبش واز فرماندهان این مقاومت بود واینکه چگونه پس از بریدن، «منتقد» شد وآنگاه «  تشکیلات جنگل مجاهدین در استان مازندران» را متلاشی نمود، خواهم پرداخت .
هرمز صفائی نوائی
آلمان-
19.12.1392
10.03.2014
*روجا ـبه زبان مازندرانی،  به آخرین ستاره که تا طلوع صبح در آسمان باقی می ماند، روجا می گویند.

۱۳۹۲ اسفند ۱۷, شنبه

انتخاب خانم مریم رجوی بعنوان یکی از سه بانوی برتر دنیا توسط اینترنشنال رپورتر.

GBA facilitates Mrs. Maryam Rajavi being elected among 3 top IWD’s ladies


March 7, 2014: GBA, formerly known as National Integration Assembly (NIA), Social NGO from India, felicitates you (Maryam Rajavi) who has been selected as top International woman for IWD 2014 by the God Believers Association (GBA), social NGO, formerly known as National Integration Assembly (NIA), with a credit of about 5 decade-noble- service of World Peace and honored many head of States and special personalities since 1980 including Mrs. Indira Gandhi, leader of the Non-aligned Movement, Her Majesty the Queen of England, among other women.
The GBA has finally declared three top rare honors to three most distinguished international ladies in three regions, US, Iran and India, in collaboration with International Reporter and Media International.
RESOLUTION

GBA has selected Mrs. Maryam Rajavi’s for a special higher honor on the IWD on March 4th for IWD (March 8th), 2014. She shall be honored subject to her consent and convenient venue, any time during this year.
I, Dr. Raj Baldev, Cosmo Theorist, being the President of “GBA” who got the privilege of chairing the final meeting on March 4, 2014, hereby confirm the honor with the following address, which information shall be sent on or before a few hours before March 8th, the International Women’s Day:
My respected colleagues, ladies and gentlemen,
I am privileged and pleased to announce the top honor of International Woman for Mrs. Maryam Rajavi for March 8th, 2014 on International Women’s Day.
To brief about Mrs. Maryam Rajavi’s great personality, she was born in Tehran, Iran, on December 4th,1953. She is an exceptional Iranian politician, who is the President elect of National Council of Resistance of Iran (NCRI) since 1993.
She is the wife of Massoud Rajavi, founder of the People’s Mujahedin of Iran (PMOI).
“در بر گرفته شده از سایت اینترنشنال رپورتر.NCRI is a wide coalition of democratic Iranian organizations

۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

آیا منتقدین همان جداشدگانند؟ (قسمت دوم)


آقای کریم قصیم ، نکند شما هم عرق کرده اید؟ hormoz b1e83
درتاریخ مبارزات خلق ها کم نبودند افراد و گروه هايى که در سرفصل ها وپیچ های تعیین کننده تاریخی به دلائل مختلف که وارد بحث آن نمی شوم به خلق ومردم پشت کرده و خود را به دشمن خلق و مردم فروختند. تمام کسانی که زندان هاى رژیم هاى شاه و آخوندها را تجربه کرده اند، از این نمونه ها زیاد مشاهده نموده اند. درزمان زندگی چریکی و مخفی نیز نمونه های بسیاری بوده است که خانه ومخفیگاه انقلابیون توسط یک فرد خود فروخته وبریده لو رفته و رزمندگان آزادی مردم ایران چه از مجاهدین خلق ایران وچه از سازمان چریکهای فدائی خلق توسط دشمن به شهادت رسیده اند
آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت در تاریخ 20 بهمن 1392
در رابطه با دفن مخفیانه 52 تن از مبارزان آزادی مردم ایران که در اول شهریور 1392توسط رژيم مزدور خامنه ای درعراق یعنی مالکی جنایتکار اعدام شده بودند، پيامى خطاب به هموطنان، نیروهای انقلاب دموکراتیک مردم ایران و مؤسسان چهارم ارتش آزاديبخش ملى ايران فرستاده و در بخشى از آن گفته اند "چی، چند، چه گرفتی، خود به چند وچگونه فروختی؟
"
آقاى كريم قصيم عضو مستعفى آماده ى انتقاد! بلافاصله اين مطلب را به خود گرفته و پاسخ داده اند كه "من نبودم." من دراینجا برای این که به آلزایمر آقای کریم قصیم کمکی کرده باشم، فقط به چند نمونه تاریخی اشاره می کنم. اولین و معروفترین شخص از دوستان فعلی آقایان «مستعفی منتقد»، مزدور و شاگرد جلاد اوين "سعید شاهسوندی" می باشد. این فرد سابقه طولانی در مبارزه با دیکتاتوری شاه و خمینی داشته است. حتی کاندیدای سازمان مجاهدین از شیراز نیز بوده است. در عملیات فروغ جاویدان زخمی گشته و در حالی که مسلح نیز بود، خودش را با تمام سوابق گذشته به دشمن تسلیم می کند. بعد با دشمن همکاری می کند و در زمانى که بسیاری از نوجوانان و جوانان به جرم داشتن و یا خواندن یک اعلامیه مجاهدین اعدام مى شدند، ایشان پس از یک سال از زندان آزاد و به آلمان «هامبورگ» می آید. با همان پول طیب و طاهری که همکار محقق و مفسر سیاسی شما در «بی بی سی» یعنی "علیرضا نوری زاده" از رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی می گیرد، در قلب هامبورگ مغازه کتابفروشی باز می کند!ایشان به عنوان "منتقد جداشده از مجاهدين " در اروپا دست به فعالیت های کثیفى بر علیه یاران گذشته اش مى زند. تعجب آور اینکه همین عنصر فرسوده و خائن توسط مدعیان و اپوزیسیون نماهای خارج از كشور -به خاطر ضدیت کورشان با مجاهدین- حلوا حلوا شده وبرای او جلسات سخنرانی آنچنانی برگزار می كردند. این عنصر خودفروخته توسط نیروهای مقاومت ومردم نه تنها مورد لعن ونفرین قرار گرفت، بلکه به لقب «شاگرد جلاد لاجوردی» نيز نائل شد.

مثال دیگر، مسعود دلیلی، فردی که عضو تیم عملیاتی مقاومت بوده است. تجربه 30 سال مبارزه را نیز داشته است. اما در مقطعی از زندگی به ارزشهای گذشته اش پشت کرد وهمانند شما ابتدا«منتقد!!» مجاهدین شد و در قدم بعدی با دشمن ضد بشری همکاری نمود و به یک مزدور خوار و ذلیل وبی مقدار تبدیل گردید و تا جائی رفت كه با خباثت بی نظیر، آدم كشان رژیم خونخوار آخوندی را بالای سر دوستان سابقش در اشرف آورد و همانند "سعید شاهسوندی منتقد" در زدن تیر خلاص بر سر یاران دیروزش شرکت كرد .
»
مثال بعدی همین خود شما می باشید. آقاى قصيم از اين موجود دوپا هرچه بگوئيد بر مى آيد. انسان موجودى مادى و پيچيده است. خود شما 30 سال به دروغ فریاد زدید! 30 سال به دروغ مصوبه امضا نمودید! 30 سال شعار دروغ دادید ولی به هیچکدام عمل نکردید! حالا هم به دروغ اسم خودتان را «منتقد» گذاشته اید، در حالی که خودتان هم می دانید که دارید مزخرف می گوئید. شما حتی حاضر نشدید به مصوبات خودتان پاى بند باشيد، یعنی حداقل در«چهارچوب جبهه همبستگی ملی» در كنار جبهه مقاومت قرار داشته باشید! و با یک سقوط آزاد خودتان را ارزان به یک «بچه تواب» فروختید. شما به دروغ «بیماری چشم درد و قلب درد را بهانه استعفای خودتان کردی» اما مبارزه به اصطلاح مجازی را برعلیه یاران سابقتان با صدوهشتاد درجه تغیر موضع شروع نمودید. جالب است که با توجه به اینکه نه ماه از خروجتان از شورا می گذرد اما هنوز که هنوز است با همان خرمردرندی سابق می خواهید از پیام مسئول شورا برای خودتان کلاهی بدوزید و نان سیاسی اش را بخورید وخودتان را مهم جلوه بدهید! سوال من این است که آقاى رجوى در کجای این پیام نامی از شما برده اند؟
-

(1) – مسعود رجوی خطاب به ما: «چی، چند، چگونه، چه گرفتی، خود به چند و چگونه فروختی؟»
كريم قصيم ٢٢ فوريه ٢٠١٤
منبع: سايت پژواك ايران

حال شما چرا دست پیش گرفته اید تا پس نیفتید؟ مگر شما هم همانند دوست مستعفی منتقدتان! زمینی دارید که باید آزاد گردد که دست پاچه شده اید؟ از کجا متوجه شدید که اين پیام خطاب به شماست؟ شما چرا هول کردید؟ مگر خبری هست که ما نمی دانیم؟
این عکس العمل کودکانه شما مرا به یاد خاطره اى از برادرم در گذشته های بسیار دور در شمال ایران انداخت. در یک شب طوفانی وبارانی پائیز شمال كه وضع هوا بسیار خراب بود و آسمان تا صبح گرومب گرومب می کرد، برادر خردسال من از ترس تشک خودش را خیس کرده بود. صبح روز بعد وقتى مادر خدابیامرزمان بى خبر از همه جا مشغول جمع کردن لحاف و تشک ها شده بود، تا به سمت تشك برادرم رفت، ناگهان برادرم - همانند شما - دست پاچه شد و به مادرم - در حالی که جای خیسش رانشان میداد، گفت: "من خودم را خیس نکردم ها! من خودم را خیس نکردم ها! من فقط عرق کردم
!"
آقای قصیم! شما هم مثل برادرم دست پیش راگرفته ايد تا پس نیفتيد؟ اگر حسابتان پاک است چرا به درآمد حرفه ى پزشکی و حرفه ى همسرتان اشاره می کنید؟ پیام آقای رجوی خطاب به مزدوران و مزدبگیرانی همچون اعضای منتقد! جدید در هتل مهاجر بغداد درعراق و «مسعودلیلی» و دیگر مزدبگیران خودفروخته به جانیان عمامه دارمی باشد! شما چرا به حسابتان اشاره می کنید ؟! آقای کریم قصیم، این جور که شما دست پاچه شده اید مقداری سؤال برانگیزاست! نکند شما هم عرق کرده اید؟
در خاتمه عین لاطائلات آقای قصیم در صفحه بچه تواب «ایرج مصداقی» را می آورم .
"فقط محض اطلاع هموطنان آزاده اشاره می کنم: درحال حاضر من - برغم کسالت مفرط جسمی- با کار و زحمت و از دولت سر حرفه پزشکی(خودم و حرفه آموزشی همسرم در آلمان) مخارج زندگی مان را تأمین می کنیم."
هرمز صفائی نوائی
آلمان
03.03.2014