۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

آیا منتقدین همان جداشدگانند؟( قسمت 5)

hormoz b1e83«انتقاد کردن حرف نیست، یک فرهنگ است. باید آنرا شناخت ودر کنارش پیشنهاد نیز داد و به آن عمل کرد. آنانی که با کلمات سخن می گویند ولی در عمل هیچ راه حلی برای جزئی ترین سوالات ندارند، دروغ می گویند.»
در مقالات گذشته با ارائه مثالها و اسنادی غیر قابل انکار، بحث «منتقد» را به پیش بردیم. و گفتیم که فرد «منتقد» دوست می باشد و دشمن نیست و به همین خاطر نیزسنگر مقاومت ومبارزه برعلیه آدمخواران عمامه دار را ترک نمی گوید. او می ایستد وبرای ادعای «انتقاد» خود «پیشنهاد» نیز می دهد وبرای اصلاح آن پروژه ـ که در حال حاضر سرنگونی است ـ تلاش می کند. درغیر این صورت دروغ می گوید و«انتقاد» فقط وفقط بهانه ای است برای توجیه بی عملی، یا قرار گرفتن در جهت خطوط فکری دشمن خونریز حاکم بر ایران.
راستی «منتقدین!»  چه ارتباطی با «جداشدگان!» دارند؟ اصلآ جداشدگان چه کسانی بودند؟ این فیل را چه کسانی هوا کردند؟
در ابتدای دهه 1370 شمسی و در بحبوحه جنگ خلیج وحمله آمریکا به عراق، عده ای به دلائل مختلف که حق آزادانه وطبیعی هر فردی است، ازادامه مبارزه درصف مقدم نبرد، درشهرشرف «اشرف» بر علیه دیکتاتوری آخوندی و برای رفتن به سمت زندگی شخصی، تقاضای انتقال به پشت جبهه نبرد را نمودند. امر مبارزه یک انتخاب کاملآ آگاهانه وآزادانه است وحتی برای یک لحظه نمی توان یک فرد را به زور وارد مبارزه کرد. به قول «گورباچف» آخرین رهبر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، « به زور نمی شود کسی را گفت که بیا وخوشبخت شو!». در اینجا نیز نمی توان بزور فردی را «انقلابی» کرد. البته این نیز یک امرکاملآ طبیعی می باشد که در هر دو صف یعنی جبهه تکامل، عدالت، مقاومت ومردم و در طرف دیگر یعنی جبهه دیکتاتوری، باطل، وضد تکامل، یعنی رژیم پلید ودیکتاتوری آخوندی، هر کدام برای مرعوب کردن و ضربه زدن به ساختار «ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی و فرهنگی» یکدیگر تلاش می نمایند. طبیعتآ نیز برای ضربه زدن به یکدیگر بدنبال نفوذ ویا یارگیری در درون مناسبات هم دیگرمی باشند.
 انسانها با توجه به هر اندازه آگاهی که ازبی عدالتی در محیط پیرامون خود، واجتماعی که در آن زندگی می کنند بدست می آورند برای تغییر ونوآوری آن نیزبه همان اندازه آگاهی کسب کرده تلاش می نمایند. در کشورها ئی که ظالمان حاکم هستند، یک تشکیلات، یا سازمان انقلابی، یک ظرف مبارزاتی برای انسانهای آگاه است که خواهان تغییر می باشند، تا برای بر چیدن ظلم وستم مبارزه کنند.
در دهه 1370 شمسی وبعد از خروج عده ای از صف اول مقاومت در بیرون اشرف هر کسی آزاد بود تا مسیر زندگی خودش را انتخاب کند. انتخاب یک زندگی شرافتمندانه وانتقال به پشت جبهه وبعنوان حامی این مقاومت خونین بودن ویا اینکه به زیرعبا وقبای آخوند خونریز رفتن وتن به یک زندگی خفت بار دادن.
همانطور که در بالا اشاره نموده ام افراد با تمام خصا ئص وویژه گیهای فردی شان برای امر مبارزه وارد یک تشکیلات انقلابی می شوند . تا زمانی که در چهارچوب آن مناسبات وضابطه های آن تشکیلات که یک کار جمعی ومبارزه جمعی است مشغول مبارزه وفعالیت می باشند خصلتهای خود را زیاد بروز نمی دهند ویا شاید هم در خود فرو می دهند. اما به محض اینکه همین افراد مبارز دیروز، از آن چهارچوب ومناسبات وتشکیلات بیرون آمدند، دیگر به شخصیت اصلی خودشان در قبل از ورود به تشکیلات بر می گردند. واز اینجاست که فرد مبارز سابق آن طینت وچهره واقعی خودش را در دنیای خارج از مناسباتی که در آن زیست مبارزاتی می کرده است نشان خواهد داد. اصلآ به همین خاطر است که دیکتاتورها می خواهند تا تشکیلات انقلابی وجود نداشته باشد وسعی درمتلاشی نمودن آن می نمایند. به همین خاطر نیز دیکتاتورها فرد زندانی مبارز را برای شکستن وبه پاسیویزم کشاندن از جمع وتشکیلاتش ایزوله کرده وبعضآ نیز برای ماه های متوالی به سلول های انفرادی می برد. یا اینکه شکنجه اش می کند ویا مجبورش می کند تا برای مثلآ یک نیاز طبیعی صنفی یعنی رفتن به توالت از او تقاضا ویا خواهش نماید. لذا تمام تلاشش را می نماید تا دراجتماع ونزد مردم نیزبا تبلیغات دروغ آن سازمان انقلابی برانداز نظامش را نیزخراب کند. 
مثالی می زنم: فرد زندانی که در زیر شکنجه وتحقیر توسط دشمن بدوراز تشکیلاتی که تا دیروزاو را تروخشک ایدئولوژیک وسیاسی می کرده است، دیگر شخصیت واقعی ودریافتهای خودش را در تنهائی وسختیها ودر میدان عمل نشان می دهد. می تواند سمبل یک مقاومت شود ویا یک فرد مترود شکسته شده و یا یک «بچه تواب مزدور» مثل ایرج مصداقی خریده شده توسط دشمن تبدیل گردد. لذا کسانی که  اشرف را  برای ادامه زندگی شان ترک نموده اند نیز در معرض چنین آزمایشاتی قرارگرفتند. این اصل شامل حال هواداران یک مقاومت نیز که ادعای حمایت از سازمان پیشتازشان را که در زیر موشک وبمباران دشمن است وسر رزمندگانش را تیر خلاص می زنند، یا بر بالای طناب دار رقص رهائی می کنند نیزمی گردد. مینیمم آن مرزبندی با رژیم ضد بشری و حفظ مرزسرخ وعدم رفت وآمد به ایران تحت حاکمیت آخوندی می باشد.  که فی الواقع در این زمینه باید به تمام هواداران مجاهدین وشورای ملی مقاومت دست مریزاد گفت چرا که ازدیدار با تمام عزیزان خود در ایران واموالشان برای حفظ همین مرزبندی گذشتند.
درب «اشرف» باز شد و عده ای که تعدادشان زیاد نبود از آن خارج شدند. در اینجا مهم نیست که چه تعداد از آن درب خارج  شدند، مهم اینست که بعد از خروج از آن درب به چه سرنوشتی دچار شده اند. 99 درصد از این تعداد سوار «اتوبوس شرف» شدند وبه خارجه آمدند وبعنوان هوادار سازمانشان در سرما وگرما، در برف وباران، در نیمه شبها وروزها  صدا وفریاد یاران سابقشان شدند واز آنها حمایت ودفاع نمودند. آنها فقط صادقانه «جبهه اول نبرد» را به «جبهه اول نبرد سیاسی» در خارج ازاشرف عوض نمودند واز خود آنچنان فداکاری واز خود گذشتگی نشان دادند که از طرف رهبر مقاومت آقای «مسعود رجوی» لقب «اشرف نشانان» را گرفتند. آنها در لحظه لحظه زندگی شان همچنان فریاد می زنند: «خلق جهان بداند،مسعود رهبر ما ست».
اما عده ای که تعدادشان به تعداد انگشتان دست نیز نمی رسید سوار بر یک «مینی بوس» قراضه ای شدند که راننده آن «سعید امامی» و ماموران وزارت بدنام اطلاعات بودند. آنها رذالت وپستی ، نامردی ودروغ، پلشتی  وخفت وهمدستی با شیطان را برگزیدند واز طرف آخوندها لقب «جداشدگان از سازمان مجاهدین» را گرفتند. این نیروهای بریده فرتوت  به مزدور تبدیل شده بودند. آنها هر آنچه که از طرف «شمشیری» به دروغ  بر علیه یاران سابقشان گفته می شد را نشخوار می کردند. دروغها آنچنان زیاد وآش آنقدر شور بود که یکی از این مزدوران که در غبال این اراجیف هزاران دلار دریافت نموده بود، به اعتراض برخواست وگفت: آخراین حرفهائی که ما قراراست برعلیه سازمان مجاهدین بزنیم تمامش دروغ است! جلاد درجواب  می گوید:
«یک فرد سیاسی زرنگ برای رسیدن به هدف از دروغهای مصلحت آمیز می تواند به خوبی بهره برداری کند! درعالم سیاست همه چیز مجاز است!»
آنها بعد از به خدمت دشمن در آمدن با کمکهای مالی وامکانات دولتی قاتلان مردم ایران ابتدا تشکیلاتی به نام «جداشدگان» تشکیل دادند. در راس این تشکیلات وزارت بدنام اطلاعات بود. عمده فعالیت هایشان نیز در کشورهای اروپای غربی ونوردیک بود. آنها در ظاهر به سازمان مجاهدین خلق ایران وشورای ملی مقاومت «انتقاد» داشتند! اما در باطن طینت پست وکثیف وزارت بدنام اطلاعات را به پیش می بردند. در اینجا بد نیست یک تجربه ای را به عرض برسانم. در همان سالها به همراه یکی از دوستان برای کاری در مرکز شهرهامبورگ به دفتر کارآقای « دکتر-ح» که معمولآدر کارراه اندازی کنسرتها و بیمه وپاسپورتهای قلابی مشغول بود رفتیم. در کمال تعجب در سر درب دفترش تابلوی جدیدی  دیدم! «کانون فرهنگی ایران وآلمان!».  چند نفری که ازسر ووضع ظاهری شان معلوم بود از ماموران کنسول گری ایران درهامبورگ می باشند نیزاز دفتر کارش خارج شدند.آقای دکترکه مرا می شناخت واز هواداری من از مقاومت ایران خبر داشت، وقتی  کنجکاوی مرا از رفت وآمدها وسر درب دفتر کار جدیدش دید گفت:  «آقا هرمز، با این سر درب می شود بهتر کاسبی کرد!»
اینجا بود که فهمیدم می شود با هر اسمی ادعای مبارزه کرد! سازمان وتشکیلات آنچنانی راه انداخت! همانند مدعیان امروزی «منتقد» به همراه «بچه تواب ایرج مصداقی» در فضای مجازی سایتهای آنچنانی درست کرد. ویا مانند «جداشدگان» دهه هفتاد «مجله پیوند» منتشر کرد! مثلآ فضای دموکراتیک درست کرد تا هرکس که می خواهد در آن مطلب بنویسد و کار فرهنگی بکند. بر سر درب سازمان، دفتر وبقالی نیز تابلو و نامهای رنگی وپر طمطراق آویزان نمود! شعارهای زیبا داد. مردم را همانند جلادان در ایران، اما در خارجه بنام اپوزیسیون! یعنی با سلاح خودشان، به بیراهه کشاند واذهان را مغشوش نمود.
 کلمات دروغ وزشت به خورد توده ها داد! فضای سیاسی را به نفع دشمن مسموم نمود. شرائط مبارزه با قاتلان مردم ایران را برای مقاومت ومردم سخت ودشوار کرد، تا مردم نفهمند که در این گونه دفترها وسازمانهای دست ساز دیکتاتوری چه جنس بنجلی به خورد توده ها داده می شود، تا دژخیم بتواند برای مدتی هم که شده، آرام بخوابد ودست قطع کند واعدام نماید. بهر حال همانطور که در بالا اشاره نمودم، «جنگ» است ودر جنگ نیز غیرازاین ازدشمن انتظاری نیست. آنچه که مهم می باشد این است که هواداران مقاومت هوشیارتر، این ماموران پر خط وخال را بهتر بشناسند وافشا نمایند.
آقایان «جداشدگان» قبل از هر چیز کانونهای مثلآ سیاسی، فرهنگی در کشورهای اروپائی ـ که دارای سردرب رنگی بودند، همانند دفتر «آقای دکتر» ـ را شناسائی نمودند. آنگاه به سراغ سازمانها و رسانه های لس آنجلسی وافراد سیاسی حتی با سابقه ـ که سازمان مجاهدین را «سازما نی خرده بورژوا!» می پنداشتندـ رفتند. آنها همگی وهم صدا قبل از هر چیزقلب وفرمانده این مقاومت یعنی «مسعود رجوی» را نشانه گرفته بودند.انها به دروغ فریاد می زدند: مجاهدین سکت هستند! مجاهدین می گویند: هرکه با ما نیست برماست! مجاهدین درپادگان اشرف زندان دارند! آنها خانواده ها را از هم پاشیدند! در مجاهدین حقوق بشر نقض می شود! مجاهدین نیزهمانند رژیم پلید آخوندی نسل کشی می کنند! آنها کردکشی نموده اند! آنها مزدور صدام حسین هستند! مجاهدین بچه ها را از پدر ومادرها جدا کرده اند!»  در آن زمان «سعید شاهسوندی، شاگرد جلاد اوین (لاجوردی)» هم مانند «بچه تواب، ایرج مصداقی، شاگرد حاج داوود» در گزارش 92 آقای «مسعود رجوی » را به بحث آزاد در خود قرارگاه اشرف ودر حضور دیگر رزمندگان دعوت نمود! که در مقاله بعدی به افراد، سازمانهای مدعی طرفدار پرولتاریا و دموکراسی که از سر ضدیت کور ودگماتیسم وکوته بینی سیاسی وایدئولوژیک،  بازیچه وعامل دست وزارت  بد نام اطلاعات آخوندی گردیدند با ارائه سند بیشتر خواهم پرداخت.
هرمز صفائی نوائی
آلمان 24.03.2014
4.01.1393

۲ نظر:

  1. با تشکر از اقای صفائی از صحبت های افشاگرانه شان. بحث راز بقا و رازفناست. در دنیای حیوانات این بحث به برتری نکاملی حیوان و نحوه تطبیق با محیط پیرامونش و به حفظ خود مربوط میشود. ولی در دنیای انسانی و مخصوصا انقلابی و در دنیای مجاهدین این دیگر بحث حفظ خود نیست..بحث بود و یا نبود دنیای انسانی است. دنیائی ماوراء دنیای حیوانی.... دنیای مجاهدین راه ازادی دنیائی نیست که هر حیوانی بتواند بقاء خود را حفظ کند....دنیای مجاهدین دنیای فنای خود است... تا که در این دنیا بتوانی ثابت کنی دنیای غیر حیوانی نیز هست...وجود دارد... دنیائی که خدا وعده انرا داده است... اگر قرار بود اصل با دنیای حیوانی باشد که تکامل متوقف میشد.
    و اما این فقط یک روی سکه است ...روی دیگر سکه مردان و زنانی است که فرد و خود و دنیای حیوانی را ترک کرده اند و با تأسی به خواهر مریم.. رهبری مسعود را پذیرفته اند انهائی که توانمندی و بود خودشان را در اطاعت از اصولی که این رهبری برایشان ترسیم و نقش مسیر کرد میبینند...با جرأت میتوان گفت که توانمندی این افراد در اطاعت از رهبری کمتر از خود رهبری نیست...و این انچیزی است که این مزدوران فاقد ان هستند...در امیختن با رهبری و یکی شدن در او ....رهبری شایسته... رهبری که از روز اول همه چیز ...نه تنها فرد خودش و خانواده اش و زندگی و دوستانش و همرزمانش .... بلکه تمام سازمانش و ارمانش و روحش را در اختیار ازادی نهاد... چه برازنده اوست چنین هواداران و چنین اعضا مجاهدین و چنین حرکت شکوهمندی در ایران که در تاریخ اش بی نظیر است...و چه ناچسب و وصله ناجوری بودند انها که این حرکت شکوهمند را ترک کردند و خیانت کردند. خدا را شکر که گورشان را گم کردند....
    سعید صالح

    پاسخحذف
  2. این مزدوران سگ کی باشند بتوانند تاثیر یا اثری از خودشان در بقیه هواداران مجاهدین ایجاد کنند. اینها فقط میتوانند امثال خودشان را با خودشان ببرنند........ما که از بودن و یا رفتنشان به طرف رژیم اصلا ناراحت نیستیم.... ما اگراین مزدوران در صفوف هواداران می ماندند ناراحت بودیم...... خداوند نعمت بزرگی به مجاهدین داده که این فضولات را از خودشان دفع میکنند..... اگر می ماندند ببین چه گندی میشد ..... اما از وزارت اطلاعات و فرستادن این مزدوران به صفوف هواداران و جاسوزی چیزی جز خنده ندارم !.... اینان نمیدانند چگونه فولاد ابدیده شد.

    پاسخحذف